Part107
#Part107
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نمیدونم چقدر میتونم جلو خودم رو بگیرم! فقط یه مرد میتونه درک کنه چقدر جنگیدن با غریضه مردانه یخته!
وقتی از حموم اومدم بیرون و دیدم به خودش رسیده و داره میره مهمونی دیگه نفهمیدم چیکار کردم!
شبرین همیشه اینترنت خونش انلاین بود به خاطر همین هم هر لحظه میتونستم ببینمش! ولی وقتی خارج از خونه بود نمیتونستم ببینمش فقط مکانش رو تشخیص میدادم
پشیمون بودم از ترسوندنش ولی مجبور بودم
بین این همه درگیری و تشنج نمیتونستم با ارامش با شیرین رفتار کنم تا بهش بفهمونم نباید همچین جاهایی بره!
صدای پارمیس رو شنیدم
_ سامی چیکار میکنی؟
برگشتم سمت در و دمبل رو که برده بودم بالا رو دستش گذاشتم و از رو صندلی مخصوص بلند شدم اینا همشون مال یاسر بود، اون دیگه وقت نداشت ازشون استفاده کنه...
نمیدونم چش بود ولی هروقت دور هم جمع میشدیم نگاه پر از حسرتش روی تک تک افراد خونه میچرخید!
مخصوصاً روی پارمیس فیکس میشد
لبخندی به روش زدم
_ سعی میکنم استرس هامو دور بندازم
+ با ورزش؟
سرم رو تکون دادم که اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو بازوم
+ خوب قلمبه شده ها!
خنده ی کوتاهی کردم که گفت
_ پودرها و قرص هایی که یاسر بهت داده رو هم میخوری؟
_ اره دیگه وگرنه نفس کم میارم
لبخند تلخی زد
_ یه زمانی یاسر هم خیلی به خودش میرسید ولی الان خیلی لاغر شده...
نگاهش رو یه نقطه ثابت موند، انگار که داشت به یه چیزی نگاه میکرد یهو برگشت سمتم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نمیدونم چقدر میتونم جلو خودم رو بگیرم! فقط یه مرد میتونه درک کنه چقدر جنگیدن با غریضه مردانه یخته!
وقتی از حموم اومدم بیرون و دیدم به خودش رسیده و داره میره مهمونی دیگه نفهمیدم چیکار کردم!
شبرین همیشه اینترنت خونش انلاین بود به خاطر همین هم هر لحظه میتونستم ببینمش! ولی وقتی خارج از خونه بود نمیتونستم ببینمش فقط مکانش رو تشخیص میدادم
پشیمون بودم از ترسوندنش ولی مجبور بودم
بین این همه درگیری و تشنج نمیتونستم با ارامش با شیرین رفتار کنم تا بهش بفهمونم نباید همچین جاهایی بره!
صدای پارمیس رو شنیدم
_ سامی چیکار میکنی؟
برگشتم سمت در و دمبل رو که برده بودم بالا رو دستش گذاشتم و از رو صندلی مخصوص بلند شدم اینا همشون مال یاسر بود، اون دیگه وقت نداشت ازشون استفاده کنه...
نمیدونم چش بود ولی هروقت دور هم جمع میشدیم نگاه پر از حسرتش روی تک تک افراد خونه میچرخید!
مخصوصاً روی پارمیس فیکس میشد
لبخندی به روش زدم
_ سعی میکنم استرس هامو دور بندازم
+ با ورزش؟
سرم رو تکون دادم که اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو بازوم
+ خوب قلمبه شده ها!
خنده ی کوتاهی کردم که گفت
_ پودرها و قرص هایی که یاسر بهت داده رو هم میخوری؟
_ اره دیگه وگرنه نفس کم میارم
لبخند تلخی زد
_ یه زمانی یاسر هم خیلی به خودش میرسید ولی الان خیلی لاغر شده...
نگاهش رو یه نقطه ثابت موند، انگار که داشت به یه چیزی نگاه میکرد یهو برگشت سمتم
۳.۶k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.