رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:23
*ویو جیمین*
شوگا:منم میام
جیمین:یاااا تو کجا؟
شوگا:نگاه جیمین نه حوصله دارم نه وقت الان میرسید دیگه با سرعتی که تو میری پس لوس نشو من الان میام همین
جیمین:بخاطر جنا با اون سرعتم نمیرم اروم دارم میرم لوس هم تویی نیا دیگه
شوگا:منتظرم باش، خدافظ
جیمین:ولی...
وای خدایا من از دست این پسر چیکار کنم؟
بعد ۲۰ مین که راه با حرف زدن من و جنا طی شد رسیدیم
یعنی شت واقعا شت باورم نمیشه چطور شوگا قبل ما رسیده
خب منم وانمود کردم که ندیدمش اما بله درست حدس زدم
جنا:جیمینااا اون همون دوست خوشکلت نیست؟
جیمین:چرا همون....چی؟دوست خوشکلم؟
بله جنا خانم دیدش غیر از اینکه دیدش خوشحال شد علاوه بر اون ازش تعریف کرد اونم جلو من نه بابا من واقعا تحمل نمیکنم
جنا:اره،اون تیپ عالیش،موهای یخیش،پوست سفیدش،صورت گربه ایش، اخه بهتر از این، خیلی خوبه
یاااا جیمین خوش شانسی همچین دوستی داری
شت اینهمه تعریف از شوگا پس من چی؟هان؟من چی؟من اینجا نُخودم؟شوگا خودم حسابتو میرسم
همین موقع اومد پیشمون و تعریف های جنا رو شنید
شوگا:اووو باعث افتخارمه از شما تعریف بشنوم
جنا:من فقط حقیقت رو گفتم(لبخند)
جیمین:شوگا بسه بیا بریم بازی کنیم توهم برو به کارت برس
شوگا:منم میام باهاتون
جیمین:نه
جنا:اره بزار بیاد
در همین موقع که گیر موندیم دوست جنا اومد اوه خوبه که اومد
لاری:سلام به همگی
جنا:لاری واقعا اومدی؟
جیمین و شوگا:سلام
لاری:اره مگه چیه؟
جنا:یاااااااااا
لاری:خب چرا اینجایید بریم بازی دیگ
جنا:تو کجا؟
لاری:بیا بریم بابا
لاری بازوی جنا رو گرفت و بردش داخل شوگا هم بازوی منو رفتیم داخل کلی بازی کردیم به طوریکه دیگه خسته شده بودیم
رفتیم و توی یکی از آلاچیق ها نشستیم(نمیدونم واقعا آلاچیق تو شهربازیشون هست یانه اما شما فکر کنید هست)
یکم که استراحت کردیم
جیمین:الان برمیگردم
جنا:کجا؟
جیمین:الان میام دیگه
شوگا:بیام باهات؟
جیمین:بیا
من و شوگا رفتیم تا پشمک بخریم ۴تا پشمک خریدیم بعد رفتیم مغازه چندتا خوراکی دیگه هم خریدیم میدونستم جنا دوست داره
خلاصه تموم که کردیم رفتیم پیش جنا و لاری
جیمین:اوکی بشینید تا قشنگ همه ی اینا رو بخوریم
جنا:واوو خیلی ممنون
جیمین:خواهش میکنم
خلاصه نشستیم و خوراکی هامونو خوردیم که دیگه کاری نداشتیم فقط یکم حرف بینمون رد و بدل میشد که..
لاری:شوگا ی لحظه بامن میای؟
شوگا:من؟
لاری:اره دیگه
اون دوتا هم گرفتن و رفتن و فقط من موندم و جنا
همینطور ۵ دقیقه سکوت بود که با حرف من شکست
جیمین:میخوام حرفی که بهت گفتم میخوام بهت بگم رو بگم
جنا:اوم میشنوم
جیمین:خب راستش من...
جنا:تو....
جیمین:من ازت خوشم میاد...
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:23
*ویو جیمین*
شوگا:منم میام
جیمین:یاااا تو کجا؟
شوگا:نگاه جیمین نه حوصله دارم نه وقت الان میرسید دیگه با سرعتی که تو میری پس لوس نشو من الان میام همین
جیمین:بخاطر جنا با اون سرعتم نمیرم اروم دارم میرم لوس هم تویی نیا دیگه
شوگا:منتظرم باش، خدافظ
جیمین:ولی...
وای خدایا من از دست این پسر چیکار کنم؟
بعد ۲۰ مین که راه با حرف زدن من و جنا طی شد رسیدیم
یعنی شت واقعا شت باورم نمیشه چطور شوگا قبل ما رسیده
خب منم وانمود کردم که ندیدمش اما بله درست حدس زدم
جنا:جیمینااا اون همون دوست خوشکلت نیست؟
جیمین:چرا همون....چی؟دوست خوشکلم؟
بله جنا خانم دیدش غیر از اینکه دیدش خوشحال شد علاوه بر اون ازش تعریف کرد اونم جلو من نه بابا من واقعا تحمل نمیکنم
جنا:اره،اون تیپ عالیش،موهای یخیش،پوست سفیدش،صورت گربه ایش، اخه بهتر از این، خیلی خوبه
یاااا جیمین خوش شانسی همچین دوستی داری
شت اینهمه تعریف از شوگا پس من چی؟هان؟من چی؟من اینجا نُخودم؟شوگا خودم حسابتو میرسم
همین موقع اومد پیشمون و تعریف های جنا رو شنید
شوگا:اووو باعث افتخارمه از شما تعریف بشنوم
جنا:من فقط حقیقت رو گفتم(لبخند)
جیمین:شوگا بسه بیا بریم بازی کنیم توهم برو به کارت برس
شوگا:منم میام باهاتون
جیمین:نه
جنا:اره بزار بیاد
در همین موقع که گیر موندیم دوست جنا اومد اوه خوبه که اومد
لاری:سلام به همگی
جنا:لاری واقعا اومدی؟
جیمین و شوگا:سلام
لاری:اره مگه چیه؟
جنا:یاااااااااا
لاری:خب چرا اینجایید بریم بازی دیگ
جنا:تو کجا؟
لاری:بیا بریم بابا
لاری بازوی جنا رو گرفت و بردش داخل شوگا هم بازوی منو رفتیم داخل کلی بازی کردیم به طوریکه دیگه خسته شده بودیم
رفتیم و توی یکی از آلاچیق ها نشستیم(نمیدونم واقعا آلاچیق تو شهربازیشون هست یانه اما شما فکر کنید هست)
یکم که استراحت کردیم
جیمین:الان برمیگردم
جنا:کجا؟
جیمین:الان میام دیگه
شوگا:بیام باهات؟
جیمین:بیا
من و شوگا رفتیم تا پشمک بخریم ۴تا پشمک خریدیم بعد رفتیم مغازه چندتا خوراکی دیگه هم خریدیم میدونستم جنا دوست داره
خلاصه تموم که کردیم رفتیم پیش جنا و لاری
جیمین:اوکی بشینید تا قشنگ همه ی اینا رو بخوریم
جنا:واوو خیلی ممنون
جیمین:خواهش میکنم
خلاصه نشستیم و خوراکی هامونو خوردیم که دیگه کاری نداشتیم فقط یکم حرف بینمون رد و بدل میشد که..
لاری:شوگا ی لحظه بامن میای؟
شوگا:من؟
لاری:اره دیگه
اون دوتا هم گرفتن و رفتن و فقط من موندم و جنا
همینطور ۵ دقیقه سکوت بود که با حرف من شکست
جیمین:میخوام حرفی که بهت گفتم میخوام بهت بگم رو بگم
جنا:اوم میشنوم
جیمین:خب راستش من...
جنا:تو....
جیمین:من ازت خوشم میاد...
۳.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.