رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:25
*ویو جنا*
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم تو راه شرکت بودم
به شرکت رسیدم دم در شرکت بودم که همزمان با من جیمین رسید
جیمین:اوووو الان دیگه همزمان با من میرسی
جنا:یاااا ربطی نداره اتفاقی شد
جیمین:اتفاقی؟مطمئنی
جنا:اذیتم نکن بیا بریم داخل
جیمین:بریم ببینیم دیگه چه اتفاقاتی در انتظارمونه
جنا:اوهوووو
وارد شرکت شدیم رفتم اتاقم کولمو گذاشتم بعدش رفتم کافه شرکت ی موکا و یک قهوه بردم و رفتم اتاق جیمین
در زدم و وارد اتاق شدم که بله با صورت نحس لینا مواجه شدم
اخه این دختر اینجا چیکار میکنه من بزنم این دختر رو بکشم که لباساش رو اعصابمه
رفتم پیش جیمین قهوشو دادم و خودم موکامو بردم و رفتم رو به روی لینا نشستم
لینا:نمیخوای برام قهوه بیاری؟
جنا:مگه سیر نمیشی؟تو کافه دیدمت دوتا قهوه بالا زدی
وای قشنگ رو صورتش معلوم بود چطور ضایع شده
لینا:اوکی خواستم امتحانت کنم
جنا:لطفا دیگه نکن اخه امتحان کردنم چیز خوبی نیست
لینا:اوکی،جلسه رو شروع کنیم
بعد ۲۰ مین جلسه رو تموم کردن و لینا هم شرش رو کم کرد
جنا:کی قراره از شر این عفریته خلاص بشیم؟
جیمین:عفریته🤣🤣(درحال جر خوردن)
جنا:نگاه من الان اعصابم داغونه نزار حرصمو سرت خالی کنم بگو کی از شرش خلاص میشم
جیمین:وای طوری وانمود نکن انگار از همه چی بیخبری با شرکتشون قرار داد بستیم قرارداد یک ساله خودت که میدونی
جنا:ایشششش باشه بابا
خواست برم که دستمو کشید و تو چشام زل زد
جیمین:قهر کردی؟
جنا:نه
جیمین:امروز نرو میخوایم بریم جایی
جنا:کجا؟
جیمین:ی جا
جنا:بهم بگووو خووو
#عشق_مهربون_من
#BTS
#part:25
*ویو جنا*
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم تو راه شرکت بودم
به شرکت رسیدم دم در شرکت بودم که همزمان با من جیمین رسید
جیمین:اوووو الان دیگه همزمان با من میرسی
جنا:یاااا ربطی نداره اتفاقی شد
جیمین:اتفاقی؟مطمئنی
جنا:اذیتم نکن بیا بریم داخل
جیمین:بریم ببینیم دیگه چه اتفاقاتی در انتظارمونه
جنا:اوهوووو
وارد شرکت شدیم رفتم اتاقم کولمو گذاشتم بعدش رفتم کافه شرکت ی موکا و یک قهوه بردم و رفتم اتاق جیمین
در زدم و وارد اتاق شدم که بله با صورت نحس لینا مواجه شدم
اخه این دختر اینجا چیکار میکنه من بزنم این دختر رو بکشم که لباساش رو اعصابمه
رفتم پیش جیمین قهوشو دادم و خودم موکامو بردم و رفتم رو به روی لینا نشستم
لینا:نمیخوای برام قهوه بیاری؟
جنا:مگه سیر نمیشی؟تو کافه دیدمت دوتا قهوه بالا زدی
وای قشنگ رو صورتش معلوم بود چطور ضایع شده
لینا:اوکی خواستم امتحانت کنم
جنا:لطفا دیگه نکن اخه امتحان کردنم چیز خوبی نیست
لینا:اوکی،جلسه رو شروع کنیم
بعد ۲۰ مین جلسه رو تموم کردن و لینا هم شرش رو کم کرد
جنا:کی قراره از شر این عفریته خلاص بشیم؟
جیمین:عفریته🤣🤣(درحال جر خوردن)
جنا:نگاه من الان اعصابم داغونه نزار حرصمو سرت خالی کنم بگو کی از شرش خلاص میشم
جیمین:وای طوری وانمود نکن انگار از همه چی بیخبری با شرکتشون قرار داد بستیم قرارداد یک ساله خودت که میدونی
جنا:ایشششش باشه بابا
خواست برم که دستمو کشید و تو چشام زل زد
جیمین:قهر کردی؟
جنا:نه
جیمین:امروز نرو میخوایم بریم جایی
جنا:کجا؟
جیمین:ی جا
جنا:بهم بگووو خووو
۷.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.