اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت67

به دختره خیره شدم و با خودم گفتم:

+پس حدسم درست بود..
اینجا خونه یه آدم ثروتمنده که انقدر خدمتکار و نوچه داره!!

ترسیده آب دهنمو قورت دادم و با خودم ادامه دادم:

+ن ن نکنه اینجا اصلا خونه ی سالار نباشه؟! نکنه جمال منو جای دیگه آورده باشه؟!
وای خدایا چه غلطی کردم...
کاش بهشون اعتماد نمیکردم و نمی اومدم!!

تو همین فکرا بودم که دختره با تعجب گفت:

-بسم الله چته؟!
جن زده شدی دختره؟!
چرا عین بز زل زدی بهم؟!

با دیدن قیافه اش لبخندی زدم و گفتم:

+ببخشید تو فکر بودم!!!

سری تکون داد و گفت:

-ای ای خب جواب سوالمو ندادی برای چی اومدی اینجا؟!

نگاهی به دور و اطرافم انداختم و گفتم:

+راستش خودمم نمیدونم چرا اومدم!!!

اومدم چیزی بگم که یکی دیگه از خدمتکارا اومد نزدیکمونو دستشو انداخت دور کمر این دختره و سرتاپامو نگاه کرد و گفت:

-این دیگه کیه مهلا؟!

دختره که الان فهمیده بودم اسمش مهلاس شونه ای بالا انداخت و گفت:

+نمیدونم والا!!
خودشم که درست حسابی حرف نمیزنه...
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت68فکر کنم این دوتا از فضولای این عمارت بو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت69مکثی کردم و گفتم:+۱۶سالمه!!!با تعجب نگا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت66داخل ماشین نشسته بودم و آدمای سالار بدو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت65وحشت زده نگاهش کردم که روبه یکی از آدما...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

part18🦋//خونه-نارا خیس آبی برو لباساتو عوض کن بیا پایین برات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط