صدای خنده ی سوهون و مینهو بلند شد..
صدای خنده ی سوهون و مینهو بلند شد..
اون دوتا: واااییییی اسکللل
_چ.چییییییی؟ شماهاااااا؟
نکته: مینهو و سوهون و هاته و یه چن تا دیه دوستای لیان
اونا: یعنی یااا جوشی شده بودی بدددددد...
_بخدا اگه اگه من دستم بتون برسه و بلایی سرتون نیارم..
اونا: لیا نیسی میدونیم..
_کصکشا(فارسی)
زینگگگگگک(مثلا صدا تلفن)
_کیه؟
مینهو: هاته..
_جواب که نمیدین ن...
هاته: چرا جوابمو ندن؟؟
لیا تا صدا هاته رو شنید با عجله گف و تلفنو قط کرد
_من بعدا بتون میزنگمممممممم کلاسم شرو شد بایییی
ایش گوبیناسو..«ترسیدم»
+کی بودن؟
لیا تا اومد بگه به تو چه خود جیمین گفت
+وایییی اصن ب من چهههههه
_همونو بگووووو
اون زودتر رف.. منم بعدش رفتم ت کلاس..
زنگ ریاضی بود داشت معلم توضیح میداد منم مینوشتم...
توضیح دادنش تموم شد و پرسید همه متوجه شدن همه گفتن بله اما من ا سمت راستم صدایی نشنیدم سرمو برگردندم ک دیدم خوابه...
منم یمدت اینجور بودم ب قبلانم لبخند زدمو سرمو برگردوندم سمت تیچر(ب معلما ت فیک یا میگم تیچر یا میگم دبیر)
تیچر داشت نمونه سوال مینوشت منم سریع نوشتم و قبل اینکه تیچر حل کنه و تازه داشت درباره سوال توضیح میداد من حلش کردم و منتظر به تیچر نگا کردم تا جوابو بگه و بررسی کنم.. چنتا سوال گفت و همینجور گذشت و زنگ خورد..
زنگ بعدی زنگ زبان بود.. از من پرسید انگلیسی و یا زبان های دیگه بلدم؟ گفتم اره و یه چند تا سوال پرسید و درمورد انگلیسی حرف زد و معنی کلمه با بعضی گرامر ها رو توضیح داد.. اخر کلاس بودو جیمین بازم خواب بود.. تیچر برای اینکه بفهمه بچع ها متوجه شدن یا نه... چند تا سوال پرسید.. جنی و رفیقش جیا نتونستن جواب بدن.. من عادت داشتم سوال هارو بنویسم و جوابشونو برای خودم بدم.. سوال و جوابو نوشتم تا اینکه تیچر اسم جیمینو اورد.. از رون پاش نیشگونی گرفتم که اروم لا چشماشو باز کرد.. طرف واقن خستس..
به تیچر اشاره کردم و زیر لب جوری ک فق خودش بشنوه گفتم صدات کرد..
بلند شد و میخواست بگه نمیدونم که نامحسوس کتابمو باش جا به جا کردم تا جوابو ببینه
یه ثانیه ب کتاب نگاه کرد و جواب رو داد
تیچر و رلش جنی با تعجب بهش خیره شدن چن فک میکردن نمیدونه.. تیچر خوبه ای گفت و رفت از یکی دیگه بپرسه..
اونم دوباره گرف خوابید.. بدون هیچ تشکری.. ولی من عین اون نفهم نیسم چن کتابمو باش جا به جا کرده بودم کتابش دستم بود سریع براش همه چیو نوشتم...
تیچر: بچه ها وسایلاتونو کمکم جمع کنین پنج دقیقه دیگه زنگه.
اون دوتا: واااییییی اسکللل
_چ.چییییییی؟ شماهاااااا؟
نکته: مینهو و سوهون و هاته و یه چن تا دیه دوستای لیان
اونا: یعنی یااا جوشی شده بودی بدددددد...
_بخدا اگه اگه من دستم بتون برسه و بلایی سرتون نیارم..
اونا: لیا نیسی میدونیم..
_کصکشا(فارسی)
زینگگگگگک(مثلا صدا تلفن)
_کیه؟
مینهو: هاته..
_جواب که نمیدین ن...
هاته: چرا جوابمو ندن؟؟
لیا تا صدا هاته رو شنید با عجله گف و تلفنو قط کرد
_من بعدا بتون میزنگمممممممم کلاسم شرو شد بایییی
ایش گوبیناسو..«ترسیدم»
+کی بودن؟
لیا تا اومد بگه به تو چه خود جیمین گفت
+وایییی اصن ب من چهههههه
_همونو بگووووو
اون زودتر رف.. منم بعدش رفتم ت کلاس..
زنگ ریاضی بود داشت معلم توضیح میداد منم مینوشتم...
توضیح دادنش تموم شد و پرسید همه متوجه شدن همه گفتن بله اما من ا سمت راستم صدایی نشنیدم سرمو برگردندم ک دیدم خوابه...
منم یمدت اینجور بودم ب قبلانم لبخند زدمو سرمو برگردوندم سمت تیچر(ب معلما ت فیک یا میگم تیچر یا میگم دبیر)
تیچر داشت نمونه سوال مینوشت منم سریع نوشتم و قبل اینکه تیچر حل کنه و تازه داشت درباره سوال توضیح میداد من حلش کردم و منتظر به تیچر نگا کردم تا جوابو بگه و بررسی کنم.. چنتا سوال گفت و همینجور گذشت و زنگ خورد..
زنگ بعدی زنگ زبان بود.. از من پرسید انگلیسی و یا زبان های دیگه بلدم؟ گفتم اره و یه چند تا سوال پرسید و درمورد انگلیسی حرف زد و معنی کلمه با بعضی گرامر ها رو توضیح داد.. اخر کلاس بودو جیمین بازم خواب بود.. تیچر برای اینکه بفهمه بچع ها متوجه شدن یا نه... چند تا سوال پرسید.. جنی و رفیقش جیا نتونستن جواب بدن.. من عادت داشتم سوال هارو بنویسم و جوابشونو برای خودم بدم.. سوال و جوابو نوشتم تا اینکه تیچر اسم جیمینو اورد.. از رون پاش نیشگونی گرفتم که اروم لا چشماشو باز کرد.. طرف واقن خستس..
به تیچر اشاره کردم و زیر لب جوری ک فق خودش بشنوه گفتم صدات کرد..
بلند شد و میخواست بگه نمیدونم که نامحسوس کتابمو باش جا به جا کردم تا جوابو ببینه
یه ثانیه ب کتاب نگاه کرد و جواب رو داد
تیچر و رلش جنی با تعجب بهش خیره شدن چن فک میکردن نمیدونه.. تیچر خوبه ای گفت و رفت از یکی دیگه بپرسه..
اونم دوباره گرف خوابید.. بدون هیچ تشکری.. ولی من عین اون نفهم نیسم چن کتابمو باش جا به جا کرده بودم کتابش دستم بود سریع براش همه چیو نوشتم...
تیچر: بچه ها وسایلاتونو کمکم جمع کنین پنج دقیقه دیگه زنگه.
۵.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.