𝙋𝙖𝙧𝙩1
𝙋𝙖𝙧𝙩1
هوفففففف
بلاخره یکم تایم اضافی دارم که از روزم لذت ببرم همه کارا تموم شده گاو آهنو از گاو جدا میکنم م میزارم گاو بره بیرون خدمم میشینم زیر درخت و گاو آهنو به درخت تکیه میدم.
نور خورشید از بین شاخه های بی برگ پوستمو لمس میکنه و بعد از مدت ها احساس میکنم کسی داره بهم محبت میکنه و به پوستم گرما میبخشه.خب خیلی خستم ولی هی آرزو میکنم که خوابم نبره.ولی خب نور افتاب دقیقا وسط چشمم نمیزاره پس.......خب خیلی خوبه
باورم نمیشه مامان تاحالا لذت لمس افتابو تجربه نکرده.امروز آخر ماهه احتمالا یه نامه از بابام داشته باشم مگه اینکه پستچی دیر رسونده باشه چون برنامه ریزی بابا همیشه دقیقـه.خدا خدا میکنم اندرسونا نامه رو نخونن ولی از طرف دیگه خسته تر از حدیم که این همه راهو برم تا خونشون و صندوق پستو چک کنم تا مطمئن شم به دست اونا نمی رسه ولی اونا تنها تر از حدین که بهشون نامه برسه پس قطعا نمیخوان اون جعبه خمیده رو باز کنن و داخلشو نگاه کنن. از وقتی تنها پسرشون قبل از جنبش کشتار خوناشاما مرد دیگه انقد تنها شدن که به جز من دیگه با کسی بیشتر از ۱۰ دقیقه صحبت نکردن.حتی دیگه از خونه بیرونم نمیرن همیشه این منمکه براشون خرید میکنم و احتمالا کس دیگه ای هم ندارن. اگه قرار به تعریف از خود نباشه مصاحب خوبی بودم ولی حرف زدن با اونا باعث میشه فک کنم که اونا دیوونن و باید از دستشون فرار کنم ولی خب معلومه ک دروغ میکن اونا هیچوقت خاطره خوبی نداشتن پس دربارشون دروغ میگن و این کاملا واضحه....
ادامه دارد.......
هوفففففف
بلاخره یکم تایم اضافی دارم که از روزم لذت ببرم همه کارا تموم شده گاو آهنو از گاو جدا میکنم م میزارم گاو بره بیرون خدمم میشینم زیر درخت و گاو آهنو به درخت تکیه میدم.
نور خورشید از بین شاخه های بی برگ پوستمو لمس میکنه و بعد از مدت ها احساس میکنم کسی داره بهم محبت میکنه و به پوستم گرما میبخشه.خب خیلی خستم ولی هی آرزو میکنم که خوابم نبره.ولی خب نور افتاب دقیقا وسط چشمم نمیزاره پس.......خب خیلی خوبه
باورم نمیشه مامان تاحالا لذت لمس افتابو تجربه نکرده.امروز آخر ماهه احتمالا یه نامه از بابام داشته باشم مگه اینکه پستچی دیر رسونده باشه چون برنامه ریزی بابا همیشه دقیقـه.خدا خدا میکنم اندرسونا نامه رو نخونن ولی از طرف دیگه خسته تر از حدیم که این همه راهو برم تا خونشون و صندوق پستو چک کنم تا مطمئن شم به دست اونا نمی رسه ولی اونا تنها تر از حدین که بهشون نامه برسه پس قطعا نمیخوان اون جعبه خمیده رو باز کنن و داخلشو نگاه کنن. از وقتی تنها پسرشون قبل از جنبش کشتار خوناشاما مرد دیگه انقد تنها شدن که به جز من دیگه با کسی بیشتر از ۱۰ دقیقه صحبت نکردن.حتی دیگه از خونه بیرونم نمیرن همیشه این منمکه براشون خرید میکنم و احتمالا کس دیگه ای هم ندارن. اگه قرار به تعریف از خود نباشه مصاحب خوبی بودم ولی حرف زدن با اونا باعث میشه فک کنم که اونا دیوونن و باید از دستشون فرار کنم ولی خب معلومه ک دروغ میکن اونا هیچوقت خاطره خوبی نداشتن پس دربارشون دروغ میگن و این کاملا واضحه....
ادامه دارد.......
۲.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.