𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐
درباره خاطراتشون دروغ میگن و این کاملا واضحه...
خب بلاخره شاید اونا هیچوقت نداشتنشون ولی وقتی به آلبوم قدیمی و ژنده داخل کتابخونه نگاه کردم اون عکسای خاک برداشته پر از گرما و مودت بود جوری که با نگاه کردنشون متوجه رابطه صمیمانهـون میشدی جوری لبخند رو لبات میخزید. احتمالا از دست دادن پسرشون، تک پسر و تنها عزیزشون انقد براشون سخت بوده که اینجا خدشونو حبس کردن. منو استخدام کردن ک بیشتر تو اون مرده شور خونه که بهش میگن خونه بمونن ولی بهر حال من باید بلند شم و برم اونجا(جای دیگه ام ندارم که برم) امیدوارم متوجه نشن که اینجا دارم استراحت میکنم. با اینکه اونا خیلی بیخطر ب نظر میان ولی بازم نباید گول خوش خیم بودنشونو خورد. در ضمن مایک اندرسون گنده ترین دست دنیا رو داره شرط میبندم آخرین باری که گول بیخطر بودنشو خوردم اون دستا هردوتا چشامو کبود کردن ولی انقد چشام درد میکرد که کل اون مدت از نمیتونستم خوب همه جارو ببینم ولی از ترس اینکه دوباره این اتفاق برام بیوفته تمام مدت با ۵٪ بینایی همه کارامو انجام میدادم(حتی خودمو تو آینه ندیدم که متوجه عمق فاجعه نشم)
بلند شدم ، لباسامو تکوندم و از وسط گندمهایی که به پوستم میخورد راهی همون مرده شور خونه(خونه اندرسونا)شدم....
ادامه دارد....
درباره خاطراتشون دروغ میگن و این کاملا واضحه...
خب بلاخره شاید اونا هیچوقت نداشتنشون ولی وقتی به آلبوم قدیمی و ژنده داخل کتابخونه نگاه کردم اون عکسای خاک برداشته پر از گرما و مودت بود جوری که با نگاه کردنشون متوجه رابطه صمیمانهـون میشدی جوری لبخند رو لبات میخزید. احتمالا از دست دادن پسرشون، تک پسر و تنها عزیزشون انقد براشون سخت بوده که اینجا خدشونو حبس کردن. منو استخدام کردن ک بیشتر تو اون مرده شور خونه که بهش میگن خونه بمونن ولی بهر حال من باید بلند شم و برم اونجا(جای دیگه ام ندارم که برم) امیدوارم متوجه نشن که اینجا دارم استراحت میکنم. با اینکه اونا خیلی بیخطر ب نظر میان ولی بازم نباید گول خوش خیم بودنشونو خورد. در ضمن مایک اندرسون گنده ترین دست دنیا رو داره شرط میبندم آخرین باری که گول بیخطر بودنشو خوردم اون دستا هردوتا چشامو کبود کردن ولی انقد چشام درد میکرد که کل اون مدت از نمیتونستم خوب همه جارو ببینم ولی از ترس اینکه دوباره این اتفاق برام بیوفته تمام مدت با ۵٪ بینایی همه کارامو انجام میدادم(حتی خودمو تو آینه ندیدم که متوجه عمق فاجعه نشم)
بلند شدم ، لباسامو تکوندم و از وسط گندمهایی که به پوستم میخورد راهی همون مرده شور خونه(خونه اندرسونا)شدم....
ادامه دارد....
۲.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.