چندپارتی
چندپارتی☆
p.3
چند ثانیه سکوت بین تون حکم فرما بود، مثل دنیا که نفسش رو بحس کرده باشه
جونگکوک هنوز زانو زده بود کنارت،دستاش لرزیدن، و چشماش پر از وحشت و پشیمونی بود.
_من... من نمی دونستم ... من فقط...
صداش شکست و خودش رو نگه داشت .
_من هیچ وقت نمی خواستم... تورو ...
دستی روی شکمت کشیدی ،نفست هنوز سنگین بود.
_جونگکوک ...من... باردارم
دنیا انگار ایستاد.
چشماش گشاد شد ، لباش لرزید، و بدنش یخ زد.
_چی... چی گفتی ؟
صدای لرزانت حتی برای خودش هم غیرواقعی بود.
_من باردارم...
یک بار دیگه گفتی ، اهسته و با درد.
جونگکوک سرش رو پایین انداخت ، انگار زمین زیر پای خودش فرو رفته باشه .
دستش رو روی زمین گذاشت و سرتو به ارامی نگاه کرد ، چشماش پر از اشک شد .
_من... من چی کار کردم ...چی کار کردم
صداش مثل زمزمه ای از ته دل بود، و انگار فقط خودش رو سرزنش میکرد .
اروم اومد جلو و نشست کنارت،فاصله هنوز بود، اما دستش لرزان به سمتت دراز شد .
_من قول میدم هر کاری که لازمه،انجام بدم .هیچ وقت بهت اسیب نمی زنم هیچ وقت...
تو هنوز روی زمین بودی ، درد و ترس باهم در وجودت موج می زد،گاما نگاهش و صدای شکسته اش کمی دلگرمی اورد.
اشکات جاری شد اما یک بار هم که شده، حس کردی شاید می شه دوباره اعتماد کرد اگر مسیر سخت پیش رو رو با هم طی کنید.
...
p.3
چند ثانیه سکوت بین تون حکم فرما بود، مثل دنیا که نفسش رو بحس کرده باشه
جونگکوک هنوز زانو زده بود کنارت،دستاش لرزیدن، و چشماش پر از وحشت و پشیمونی بود.
_من... من نمی دونستم ... من فقط...
صداش شکست و خودش رو نگه داشت .
_من هیچ وقت نمی خواستم... تورو ...
دستی روی شکمت کشیدی ،نفست هنوز سنگین بود.
_جونگکوک ...من... باردارم
دنیا انگار ایستاد.
چشماش گشاد شد ، لباش لرزید، و بدنش یخ زد.
_چی... چی گفتی ؟
صدای لرزانت حتی برای خودش هم غیرواقعی بود.
_من باردارم...
یک بار دیگه گفتی ، اهسته و با درد.
جونگکوک سرش رو پایین انداخت ، انگار زمین زیر پای خودش فرو رفته باشه .
دستش رو روی زمین گذاشت و سرتو به ارامی نگاه کرد ، چشماش پر از اشک شد .
_من... من چی کار کردم ...چی کار کردم
صداش مثل زمزمه ای از ته دل بود، و انگار فقط خودش رو سرزنش میکرد .
اروم اومد جلو و نشست کنارت،فاصله هنوز بود، اما دستش لرزان به سمتت دراز شد .
_من قول میدم هر کاری که لازمه،انجام بدم .هیچ وقت بهت اسیب نمی زنم هیچ وقت...
تو هنوز روی زمین بودی ، درد و ترس باهم در وجودت موج می زد،گاما نگاهش و صدای شکسته اش کمی دلگرمی اورد.
اشکات جاری شد اما یک بار هم که شده، حس کردی شاید می شه دوباره اعتماد کرد اگر مسیر سخت پیش رو رو با هم طی کنید.
...
- ۲۲۸
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط