part 7 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 7 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 7
کمی خوشحال بودم ولی امروز بدجوری حالم گرفتست
(پرش زمانی فردا ساعت ۶ ظهر)
+گفتم که تا یه ربع دیگه پایینم
#زود باشیا دوباره مارو سرکار نزارییی
+نهههه، قطع میکنم
دیگه کامل آماده شده بودم، کمی برق لبم زدم و ته اینه به خودم نگاه کردم، خوشگل شده بودم مثل همیشه (لباس هیرا تو پست بعدی)
سریع کیفمو برداشتم و بدو بدو رفتم سمت آسانسور از ساختمون خارج شدم که ماشین کارینا و رزی رو دیدم سریع رفتم تو ماشین و سلام. علیک کردم، رزی هم پارسال با ما توی کلاس بود، دختر دایی اخلاقش مثل خودمه راه افتادیم که چند دقیقه ای رسیدیم دیگه تقریبا ساعت ۷ شده بود، پیاده شدیم و کارتامونو نشون دادیمو رفتیم تو همه چیز عالی بود، یه جای بزرگ و پر از جمیعت، تو اون جمیعت فقط بچه های دانشگاه خودمون بودند، رفتیم و پای یه میز خالی ایستادیم، فقط شراب برای خوردن داشتیم، با اهنگ می قصیدیم و از خوردن شرابمون لذت میبردیم که چشم به اون عوضی افتاد، مثل بز داشت نگام میکرد برگشتم پیش رزی و گفتم، الکس داره نگامون میکنه دیروز بعد دانشگاه اومده بود خونم، از الکی گفتم دوست پسر دارم تا بره ولی حالا که تنها اومدم چیبگم بهش یهو رزی هولم داد کنترلمو از دست دادم که افتادم تو بغل یه نفر سرمو آوردم بالا با چهر عصبی هوسوک مواجه شدم برگشتم طرف رزی و آروم گفتم: چیکار میکنی
رزی:(آروم) چیکار میکردم خوب؟.....
part 7
کمی خوشحال بودم ولی امروز بدجوری حالم گرفتست
(پرش زمانی فردا ساعت ۶ ظهر)
+گفتم که تا یه ربع دیگه پایینم
#زود باشیا دوباره مارو سرکار نزارییی
+نهههه، قطع میکنم
دیگه کامل آماده شده بودم، کمی برق لبم زدم و ته اینه به خودم نگاه کردم، خوشگل شده بودم مثل همیشه (لباس هیرا تو پست بعدی)
سریع کیفمو برداشتم و بدو بدو رفتم سمت آسانسور از ساختمون خارج شدم که ماشین کارینا و رزی رو دیدم سریع رفتم تو ماشین و سلام. علیک کردم، رزی هم پارسال با ما توی کلاس بود، دختر دایی اخلاقش مثل خودمه راه افتادیم که چند دقیقه ای رسیدیم دیگه تقریبا ساعت ۷ شده بود، پیاده شدیم و کارتامونو نشون دادیمو رفتیم تو همه چیز عالی بود، یه جای بزرگ و پر از جمیعت، تو اون جمیعت فقط بچه های دانشگاه خودمون بودند، رفتیم و پای یه میز خالی ایستادیم، فقط شراب برای خوردن داشتیم، با اهنگ می قصیدیم و از خوردن شرابمون لذت میبردیم که چشم به اون عوضی افتاد، مثل بز داشت نگام میکرد برگشتم پیش رزی و گفتم، الکس داره نگامون میکنه دیروز بعد دانشگاه اومده بود خونم، از الکی گفتم دوست پسر دارم تا بره ولی حالا که تنها اومدم چیبگم بهش یهو رزی هولم داد کنترلمو از دست دادم که افتادم تو بغل یه نفر سرمو آوردم بالا با چهر عصبی هوسوک مواجه شدم برگشتم طرف رزی و آروم گفتم: چیکار میکنی
رزی:(آروم) چیکار میکردم خوب؟.....
۱۰.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.