part 9 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 9 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 9
+مرتیکه اسکل نیس که خیلی دوست دارم بچسبم به تو، فقط مجبور شدم بگم الکی دوست پسرمی
درگیر حرف زدن بودیم که الکس اومد نزدیک ترمون تا مارو بپاعه، منم حول کردم و از یقه هوسوک گرفتم و کشیدمش سمت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش، هیچکدوممون تکونی نمیخوردیم ولی چند ثانیه که گذشت هوسوک بغلم کرد و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد، که لبامو ازش جدا کردم، الان تو یه فاصله خیلی نزدیک به هم بودیم که آروم گفتم: الکس داره نگامون میکنه بهتر دعوا نکنیم، آروم از بغلش اومدم بیرون و الکی شروع به خندیدن کردیم که هوسوک اومد بغل گوشم پچ زد، لبات طعم خوبی داشت
محکم زدم به سینش که یه اخ بلند. گفت، الکی خندیدم
_بهتر ادم باشی وگرنه همینجا ولت میکنم میرما
از یقش گرفتم و. گفتم: نه نه نه، بمون قول میدم سرکلاس برای توهم جزوه بنویسم، با حرفم خندید و گفت: خودت قول دادیا
+باشه (با حرص خوردن)
تا آخر مهمونی یا یجورایی پارتی دانشگاه تو بغل هم دیگه بودیم، که دیگه کم کم بقیه داشتند می رفتند ولی اون الکس مریض هنوز بود و زیر چشمی داشت مارو میپایید، با اشارم گفتم هوسوک خم بشه تا درگوشش یچیزی می خوام بدن، خم شد و گفتم: الان دیگه دیگه باید بریم تو منو برسون، چون میدونم این عوضی میخواد مارو دنبال کنه دیدم بی حس داره نگام می کنه و گفتم: قرار شد در عوضش برات جزوه بنویسم خوب
(ویو هوسوک)
بعد از اینکه از الکس جدا شدیم اومدیم اینور داشتم....
part 9
+مرتیکه اسکل نیس که خیلی دوست دارم بچسبم به تو، فقط مجبور شدم بگم الکی دوست پسرمی
درگیر حرف زدن بودیم که الکس اومد نزدیک ترمون تا مارو بپاعه، منم حول کردم و از یقه هوسوک گرفتم و کشیدمش سمت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش، هیچکدوممون تکونی نمیخوردیم ولی چند ثانیه که گذشت هوسوک بغلم کرد و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد، که لبامو ازش جدا کردم، الان تو یه فاصله خیلی نزدیک به هم بودیم که آروم گفتم: الکس داره نگامون میکنه بهتر دعوا نکنیم، آروم از بغلش اومدم بیرون و الکی شروع به خندیدن کردیم که هوسوک اومد بغل گوشم پچ زد، لبات طعم خوبی داشت
محکم زدم به سینش که یه اخ بلند. گفت، الکی خندیدم
_بهتر ادم باشی وگرنه همینجا ولت میکنم میرما
از یقش گرفتم و. گفتم: نه نه نه، بمون قول میدم سرکلاس برای توهم جزوه بنویسم، با حرفم خندید و گفت: خودت قول دادیا
+باشه (با حرص خوردن)
تا آخر مهمونی یا یجورایی پارتی دانشگاه تو بغل هم دیگه بودیم، که دیگه کم کم بقیه داشتند می رفتند ولی اون الکس مریض هنوز بود و زیر چشمی داشت مارو میپایید، با اشارم گفتم هوسوک خم بشه تا درگوشش یچیزی می خوام بدن، خم شد و گفتم: الان دیگه دیگه باید بریم تو منو برسون، چون میدونم این عوضی میخواد مارو دنبال کنه دیدم بی حس داره نگام می کنه و گفتم: قرار شد در عوضش برات جزوه بنویسم خوب
(ویو هوسوک)
بعد از اینکه از الکس جدا شدیم اومدیم اینور داشتم....
۱۶.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.