ترس من
ترس من
p=1
**ویو ا.ت**
های من ا.تم من از 6سالگیم تو پروشگاه بزرگ شدم تا الان که 13سالمه چون همه بهم میگن عجیبم شاید ترسناک باشه ولی خب میتونم ارواح رو ببینم بخاطر همین هیچ دوستی ندارم بعضی وقتا با ارواح حرف میزنم نمیدونم چرا ولی یه خانمی میخاد منو از پروشگاه ببره برام عجیبه که اون چرا از من نمیترسه وسایلمو جمع کردم و باهاش رفتم یجورایی خیلی عجیب بود رسیدیم به یه خانه قدیمی منی که از هیچی نمیترسیدم از این خونه میترسیدم
یهو خانمه گفت
*علامت خانمه ^ علامت ا.ت+ *
^ببین ا.ت اینجا خونه مادر بزرگمه منم بخاطر اینکه یکم از اینجا میترسم گفتم یکی رو بیارم پیش خودم تا تنها نباشم
+اها ولی چرا من؟
^نمیدونم ازت خوشم امد
+اوک
*ویو ا.ت*
باهاش رفتم تو خونه چقدر صدا میومد همش صدایی ارواح بود که بهم نگاه میکردن منو برد تو یه اتاق و گفت این اتاقمه بعدم رفت از پنجره دیدم مزره ای که اونجا بود خیلی ترسناک بود یهو یه روح امد جلوم و گفت
*علامت جونگکوک& علامت رزی × *
&تو میتونی منو ببینی؟
+اره
&تو خیلی اشنایی من تو رو جایی ندیدم؟
+یادم نمیاد
&چرا اینجایی
+اممم خب یه خانمی سرپرستی منو قبول کرد و منو اورد اینجا
&زیاد به انجلا نزدیک نشو
+انجلا کیه؟
&همون زنی که تو رو اورده اینجا
+چرا
&ولش کن
×ببین بچه ما فقط میخایم بهت کمک کنیم
+خب من...
*ویو ا.ت*
یهو هردوشون ناپدید شدن منم اهمیت ندادم رفتم پایین که انجلا اونجا بود و داشت اشپزی میکرد رفتم پیشش و گفتم
+کمک نمیخای
^اون ظرفه رو بده
+باش.... بیا
^مرسی
+اسمت چی و چندسالته
^اه یادم رفت بهت بگم اسمم انجلاست و 26سالمه
+واو پس خیلی جونی
^مرسی
*ویو جونگکوک*
سریع رفتم پیش تهیونگ و خی منتظر بودم بیاد وقتی امد سریع گفتم
* علامت تهیونگ _*
&تهیونگ باهام بیا
_چرا
&باید خودت ببینیش
_اوک
*ویو جونگکوک*
بردمش تو خونه انجلا و دیدم اون دختره داشت با انجلا حرف میزد تهیونگ یجوری نگاش میکرد که انگار خودشه اون دختره یهو امد خواست بره تو اتاقش با اخم بهش گفتم
p=1
**ویو ا.ت**
های من ا.تم من از 6سالگیم تو پروشگاه بزرگ شدم تا الان که 13سالمه چون همه بهم میگن عجیبم شاید ترسناک باشه ولی خب میتونم ارواح رو ببینم بخاطر همین هیچ دوستی ندارم بعضی وقتا با ارواح حرف میزنم نمیدونم چرا ولی یه خانمی میخاد منو از پروشگاه ببره برام عجیبه که اون چرا از من نمیترسه وسایلمو جمع کردم و باهاش رفتم یجورایی خیلی عجیب بود رسیدیم به یه خانه قدیمی منی که از هیچی نمیترسیدم از این خونه میترسیدم
یهو خانمه گفت
*علامت خانمه ^ علامت ا.ت+ *
^ببین ا.ت اینجا خونه مادر بزرگمه منم بخاطر اینکه یکم از اینجا میترسم گفتم یکی رو بیارم پیش خودم تا تنها نباشم
+اها ولی چرا من؟
^نمیدونم ازت خوشم امد
+اوک
*ویو ا.ت*
باهاش رفتم تو خونه چقدر صدا میومد همش صدایی ارواح بود که بهم نگاه میکردن منو برد تو یه اتاق و گفت این اتاقمه بعدم رفت از پنجره دیدم مزره ای که اونجا بود خیلی ترسناک بود یهو یه روح امد جلوم و گفت
*علامت جونگکوک& علامت رزی × *
&تو میتونی منو ببینی؟
+اره
&تو خیلی اشنایی من تو رو جایی ندیدم؟
+یادم نمیاد
&چرا اینجایی
+اممم خب یه خانمی سرپرستی منو قبول کرد و منو اورد اینجا
&زیاد به انجلا نزدیک نشو
+انجلا کیه؟
&همون زنی که تو رو اورده اینجا
+چرا
&ولش کن
×ببین بچه ما فقط میخایم بهت کمک کنیم
+خب من...
*ویو ا.ت*
یهو هردوشون ناپدید شدن منم اهمیت ندادم رفتم پایین که انجلا اونجا بود و داشت اشپزی میکرد رفتم پیشش و گفتم
+کمک نمیخای
^اون ظرفه رو بده
+باش.... بیا
^مرسی
+اسمت چی و چندسالته
^اه یادم رفت بهت بگم اسمم انجلاست و 26سالمه
+واو پس خیلی جونی
^مرسی
*ویو جونگکوک*
سریع رفتم پیش تهیونگ و خی منتظر بودم بیاد وقتی امد سریع گفتم
* علامت تهیونگ _*
&تهیونگ باهام بیا
_چرا
&باید خودت ببینیش
_اوک
*ویو جونگکوک*
بردمش تو خونه انجلا و دیدم اون دختره داشت با انجلا حرف میزد تهیونگ یجوری نگاش میکرد که انگار خودشه اون دختره یهو امد خواست بره تو اتاقش با اخم بهش گفتم
۱۳.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.