My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁷³🪐🦖
کوک لبخند ضایعی زد و گفت...
کوک: ببین سالاد رو من درست کردم..
تهیونگ خنده ای کرد و گفت...
تهیونگ: کار خیلی بزرگی کردی عزیزم..!
کوک زیر لب ایشی گفت و شروع کرد به خوردن نامجون هم دور از چشم کوک لبخندی بهش زد که از چشم جین و تهیونگ دور نموند...
هر دو لبخند ریزی زدن و شروع کردن به غذا خوردن.. تعریف های
تهیونگ و کوک و همینطور نامجون تمومی نداشت...
جین از اون همه تعریف خیلی خوشحال بود و حس غرور میکرد با لگدی که بچه به شکم تهیونگ وارد کرد.. تهیونگ آروم یکه ای خورد... کمی مکث کرد اما توجهی نکرد.. به این دردها عادت کرده بود...
اما ضربه ها بیشتر و بیشتر میشدن در حدی که صورت تهیونگ از درد جمع شد و قاشق و چنگال از دستش رو زمین افتاد و ناله بلندی کرد..
بقیه شوک زده به تهیونگ نگاهی انداختند... با دادی که تهیونگ کشید هول شدند و نمیدونستند به کدوم طرف فرار کنند و یا چیکار کنند..
جین: آخه پدر سوخته الان چه وقت اومدنه...!؟ درسته گفتم بیا ولی نه اینقدر زود بچه..!
جین گفت و تهیونگ رو با کمک نامجون از روی صندلی بلند کرد... نامجون با داد رو به کوک که با چشمای درشت شده بهشون خیره شده بود نگاه میکرد گفت..
نامجون: به چی نگاه میکنی کوک...!؟ برو ماشین رو آماده کن..
کوک سریع سوئیچ رو از روی کابینت برداشت و با دو به سمت پارکینگ حرکت کرد... دکمه سوئیچ رو فشار داد و با چراغی که ماشین از خودش نشون داد سریع به سمتش دویید و سوار شد..
به یه حرکت از پارکینگ خارج شد و دم در خونه ترمز زد... جین در رو باز کرد و تهیونگ با کمک نامجون سوار ماشین شد..
تهیونگ سعی میکرد جیغش رو مهار کنه اما با لگد محکم تری که بچه نثارش کرد داد بلندی زد و سرش رو به سمت عقب پرت کرد... جین دست تهیونگ رو گرفت و با نگرانی بهش چشم دوخت..
از دردی که تهیونگ میکشید قلبش به درد می اومد... تهیونگ سعی میکرد با فشار دادن دست جین دردش رو کمتر کنه اما تاثیری نداشت..
انگار جنین میخواست شکم تهیونگ رو بشکافه و بیاد بیرون...
کوک: باشه عزیزم طاقت بیار ببین نزدیکیم داریم میرسیم عشقم یه کوچولو دووم بیار..!
کوک گفت و فشار پاهاش رو روی پدال گاز بیشتر کرد... ماشین رو وارد محدودهی بیمارستان کرد و تهیونگ رو براید استایل بغل کرد..
وزن تهیونگ بخاطر وجود بچه بیشتر شده بود اما اهمیتی نداد و با دو به سمت بیمارستان دویید و داد زد...
کوک: یکی تخت برانکارد بیاره همسرم داره زایمان میکنه خواهش میکنم عجله کنین..!
ناگهان پرستار با تخت برانکارد از بیمارستان بیرون اومد و کنار کوک ایستاد... کوک تهیونگ رو روی تخت گذاشت و به همراه پرستار به عجله وارد بیمارستان شدن..
نامجون و جین بعد از کوک با عجله از ماشین پیاده شدن...
Part⁷³🪐🦖
کوک لبخند ضایعی زد و گفت...
کوک: ببین سالاد رو من درست کردم..
تهیونگ خنده ای کرد و گفت...
تهیونگ: کار خیلی بزرگی کردی عزیزم..!
کوک زیر لب ایشی گفت و شروع کرد به خوردن نامجون هم دور از چشم کوک لبخندی بهش زد که از چشم جین و تهیونگ دور نموند...
هر دو لبخند ریزی زدن و شروع کردن به غذا خوردن.. تعریف های
تهیونگ و کوک و همینطور نامجون تمومی نداشت...
جین از اون همه تعریف خیلی خوشحال بود و حس غرور میکرد با لگدی که بچه به شکم تهیونگ وارد کرد.. تهیونگ آروم یکه ای خورد... کمی مکث کرد اما توجهی نکرد.. به این دردها عادت کرده بود...
اما ضربه ها بیشتر و بیشتر میشدن در حدی که صورت تهیونگ از درد جمع شد و قاشق و چنگال از دستش رو زمین افتاد و ناله بلندی کرد..
بقیه شوک زده به تهیونگ نگاهی انداختند... با دادی که تهیونگ کشید هول شدند و نمیدونستند به کدوم طرف فرار کنند و یا چیکار کنند..
جین: آخه پدر سوخته الان چه وقت اومدنه...!؟ درسته گفتم بیا ولی نه اینقدر زود بچه..!
جین گفت و تهیونگ رو با کمک نامجون از روی صندلی بلند کرد... نامجون با داد رو به کوک که با چشمای درشت شده بهشون خیره شده بود نگاه میکرد گفت..
نامجون: به چی نگاه میکنی کوک...!؟ برو ماشین رو آماده کن..
کوک سریع سوئیچ رو از روی کابینت برداشت و با دو به سمت پارکینگ حرکت کرد... دکمه سوئیچ رو فشار داد و با چراغی که ماشین از خودش نشون داد سریع به سمتش دویید و سوار شد..
به یه حرکت از پارکینگ خارج شد و دم در خونه ترمز زد... جین در رو باز کرد و تهیونگ با کمک نامجون سوار ماشین شد..
تهیونگ سعی میکرد جیغش رو مهار کنه اما با لگد محکم تری که بچه نثارش کرد داد بلندی زد و سرش رو به سمت عقب پرت کرد... جین دست تهیونگ رو گرفت و با نگرانی بهش چشم دوخت..
از دردی که تهیونگ میکشید قلبش به درد می اومد... تهیونگ سعی میکرد با فشار دادن دست جین دردش رو کمتر کنه اما تاثیری نداشت..
انگار جنین میخواست شکم تهیونگ رو بشکافه و بیاد بیرون...
کوک: باشه عزیزم طاقت بیار ببین نزدیکیم داریم میرسیم عشقم یه کوچولو دووم بیار..!
کوک گفت و فشار پاهاش رو روی پدال گاز بیشتر کرد... ماشین رو وارد محدودهی بیمارستان کرد و تهیونگ رو براید استایل بغل کرد..
وزن تهیونگ بخاطر وجود بچه بیشتر شده بود اما اهمیتی نداد و با دو به سمت بیمارستان دویید و داد زد...
کوک: یکی تخت برانکارد بیاره همسرم داره زایمان میکنه خواهش میکنم عجله کنین..!
ناگهان پرستار با تخت برانکارد از بیمارستان بیرون اومد و کنار کوک ایستاد... کوک تهیونگ رو روی تخت گذاشت و به همراه پرستار به عجله وارد بیمارستان شدن..
نامجون و جین بعد از کوک با عجله از ماشین پیاده شدن...
۷.۰k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳