رمان پارت بیست نهم ارباب مافیایی
رمان پارت بیست نهم ارباب مافیایی
شرط= ۲۴تا لایک ۱۹۰تا کامنت
جین: واییییی خب چرا مثل بز منو نگا میکنی بیا بریم دنبالش۰۰۰۰۰
آنچه گذشتΩ
جین: من میدونستم مامان لعنتیم کجای میبره نایا رو سریع بع اون مکان رفتم دیدم نگهبانا جلومو گرفتن
جین: گمشین اونور
نگهبانان: آقا ببخشید اما خانم نمیزارن
جین: برین نزارین دستم به خون کثیفتون آلوده شع
نگهبانا:آقا اگع بزاریم برین خانم مارو میکشه نیمشه
جین: تفنگمو در آوردم و رفتم توی دیدم نایا ی دستاشو بست پاهاشو بستم دهنشو با ی پارچه دهنشو بسته بودن دیدم نایا همیش عدا در میاره و همش گریه میکنه اولش توجه نکردم رفتم که بازش کنم دیدم ی نفر از پشت یقه لباسمو کشید آورد به سمت خورد زد توی گوشم
مامان: مگه نگفتم زندگیتو نابود میکنم
جین: چرا ولم نمیکنی من عاشق این دخترم
مامان: خفه شو پسر بی چشم رو
جین: اینبار رو دیگه نه مامان من اینبار میخوام زندگیمو بسازم
مامان: نه با این دختر ی دختر بهتر
جین: دیدم مامانم رفت سمت نایا و محکم بهش سیلی میزد رفتم نزدیک تا بکشمش اینور که یهو ی مردی دستمو گرفت انداخت زمین و دستمو گرفت دیدم چند نفر دیگه هم آمدن آنقدر منو زدن که بی هوش شدم
نایا: آنقدرگریه کردم دیدم مامان جین آمد رو به روم گفت
مامان: دختر هرزه دور پسرمم اون دفع گفتم خط بکش چرا نکشیدی؟ مگه نگفتم بیماری داره؟
نایا: تو ی دورغگو هستی جین سالمه و هیچ مشکلی نداره
مامان: این دختره رو ۳۰۰تا شلاق بزنید و ببریدش در خونش پیدا کنید
افردا : چشم
نایا: آنقدر شلاقم زدن که دگیه هیچی رو حس نمیکردم و چشام کامل سیاهی رفت
ساعت ها بعد🕘
نایا: کم کم چشمام باز شد دیدم روی ی تختی هستم قشنگ دیدم دیدم توی خونه خودم هستم ( یعنی خونه پدرش که قبلا زندگی میکرد)
خواستم بلند شم که افتادم بخاطر اون شلاقای بود کهخوردم دیوار رو گرفتم و آروم رفتم پایین
اجوما: ععع نایا عزیزم خوبی ؟ درد داری؟ چرا از جان بلند شدی؟
نایا: بد نیستم اما پاک درد میکنه اجوما جونم
اجوما: من برات بمیرم بیا پشین ی چیزی بخور
نایا: خدا نکنه
نایا: نشستم که نهار بخورم چون موقعی که پاشدم ظهر بود اجوما دکبوکی درست کرده بود دکبوکی اجوما حرف نداشت خوردم سریع با کمک اجوما رفتم نشستم سر میل که فیلم ببینم
نایا: اجوما
اجوما: جانم
نایا: پدرم کجاست؟
اجوما: رفته ی سفر
نایا: اها
یک هفته بعد
نایا: یک هفته هستش که خبری از جین ندارم این یک هفته انگار توی ی جهنم بودم باز مثل همیشه اجوما غذا درست کرد حتما رفتم پایین که دیدم جین و بقیه پسرا روی میز هستن سریع رفتم پایین
جین: دیدم نایا روبه رومه سریع رفتم بغلش کردم
نایا: سریع رفتم توی بغل جین و جین منو مچاله کرد
بقیع : اووووو یواش یواش آروم آروم
شرط= ۲۴تا لایک ۱۹۰تا کامنت
جین: واییییی خب چرا مثل بز منو نگا میکنی بیا بریم دنبالش۰۰۰۰۰
آنچه گذشتΩ
جین: من میدونستم مامان لعنتیم کجای میبره نایا رو سریع بع اون مکان رفتم دیدم نگهبانا جلومو گرفتن
جین: گمشین اونور
نگهبانان: آقا ببخشید اما خانم نمیزارن
جین: برین نزارین دستم به خون کثیفتون آلوده شع
نگهبانا:آقا اگع بزاریم برین خانم مارو میکشه نیمشه
جین: تفنگمو در آوردم و رفتم توی دیدم نایا ی دستاشو بست پاهاشو بستم دهنشو با ی پارچه دهنشو بسته بودن دیدم نایا همیش عدا در میاره و همش گریه میکنه اولش توجه نکردم رفتم که بازش کنم دیدم ی نفر از پشت یقه لباسمو کشید آورد به سمت خورد زد توی گوشم
مامان: مگه نگفتم زندگیتو نابود میکنم
جین: چرا ولم نمیکنی من عاشق این دخترم
مامان: خفه شو پسر بی چشم رو
جین: اینبار رو دیگه نه مامان من اینبار میخوام زندگیمو بسازم
مامان: نه با این دختر ی دختر بهتر
جین: دیدم مامانم رفت سمت نایا و محکم بهش سیلی میزد رفتم نزدیک تا بکشمش اینور که یهو ی مردی دستمو گرفت انداخت زمین و دستمو گرفت دیدم چند نفر دیگه هم آمدن آنقدر منو زدن که بی هوش شدم
نایا: آنقدرگریه کردم دیدم مامان جین آمد رو به روم گفت
مامان: دختر هرزه دور پسرمم اون دفع گفتم خط بکش چرا نکشیدی؟ مگه نگفتم بیماری داره؟
نایا: تو ی دورغگو هستی جین سالمه و هیچ مشکلی نداره
مامان: این دختره رو ۳۰۰تا شلاق بزنید و ببریدش در خونش پیدا کنید
افردا : چشم
نایا: آنقدر شلاقم زدن که دگیه هیچی رو حس نمیکردم و چشام کامل سیاهی رفت
ساعت ها بعد🕘
نایا: کم کم چشمام باز شد دیدم روی ی تختی هستم قشنگ دیدم دیدم توی خونه خودم هستم ( یعنی خونه پدرش که قبلا زندگی میکرد)
خواستم بلند شم که افتادم بخاطر اون شلاقای بود کهخوردم دیوار رو گرفتم و آروم رفتم پایین
اجوما: ععع نایا عزیزم خوبی ؟ درد داری؟ چرا از جان بلند شدی؟
نایا: بد نیستم اما پاک درد میکنه اجوما جونم
اجوما: من برات بمیرم بیا پشین ی چیزی بخور
نایا: خدا نکنه
نایا: نشستم که نهار بخورم چون موقعی که پاشدم ظهر بود اجوما دکبوکی درست کرده بود دکبوکی اجوما حرف نداشت خوردم سریع با کمک اجوما رفتم نشستم سر میل که فیلم ببینم
نایا: اجوما
اجوما: جانم
نایا: پدرم کجاست؟
اجوما: رفته ی سفر
نایا: اها
یک هفته بعد
نایا: یک هفته هستش که خبری از جین ندارم این یک هفته انگار توی ی جهنم بودم باز مثل همیشه اجوما غذا درست کرد حتما رفتم پایین که دیدم جین و بقیه پسرا روی میز هستن سریع رفتم پایین
جین: دیدم نایا روبه رومه سریع رفتم بغلش کردم
نایا: سریع رفتم توی بغل جین و جین منو مچاله کرد
بقیع : اووووو یواش یواش آروم آروم
۲۰.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.