🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت156 #جلد_دوم
دستی به موهام که روی صورتم ریخته بود کشیدم و پشت گوشم فرستادم و گفتم
من نیازی ندارم که به خودم برسم گاهی فقط برای تنوع این کارو میکنم
آرایش کردن این طوری تغییر کردن برای کسایی که اعتماد به نفس ندارن و صورت شون ایرادی داره خوبه تا خودشونو بهتر کنن.
من خداروشکر نیازی ندارم و فقط برای دل اهورا اینکارو میکنم گاهی.
خنده ای کرد و گفت
_حق داری تو واقعا خوشگلی عزیزم.
از جاش بلند شد و به سمت من اومد و گفت
_پس من برم دیگه کمی استراحت کنم خیلی خسته شدم مونس تحویل شما.
مونس که اصلا حواسش به ما نبود بالاخره سرشو بالا اورد و بین بازی کردن با عروسک تازهای که معلوم بود الان خرید کمی وقفه انداخت و گفت
_عروسک منو دوست دارین همین الان خاله کیمیا برام خرید.
به سمتش رفتم و صورتشو بوسیدم نمی خواستم دیگه بیشتر از این در مورد کیمیا حساسش کنم پس گفتم آره عزیزم خیلی خوشگله مبارکت باشه اهورا پشت سر من اومد کنارش نشست و گفت
_به به میبینم که دختر عروسک جدید خریده خسته نمیشی این همه عروسک میخری بابا ؟
دخترم بزار چندتام عروسک توی بازار بمونه برای بقیه دخترا .
مونس از گردن اهورا آویزون شد و گفت
_ نخیر همه عروسکا مال منه تو هم باید برام بخری...
اون سمت مونس نشستمو حالا سه تایی همدیگرو بغل کرده بودیم و مونس بین دو نفره ما بود اهورا سریع از فرصت استفاده کرده و سرشو کج کردم گونمو بوسید مونس با اخم گفت
_ پس من چی بابایی؟
اهورا پدرسوخته نثاره دختره شیطونمون کرد و صورت اونم بوسید چه خانواده خوبی بودیم اصلا نیاز بود یه بچه دیگه بیاریم؟
منه بیچاره برای حفظ زندگیم و شوهرم این کار رو کرده بودم اما الان واقعا از ته قلبم پشیمون بودم.
انگار که مونس تازه نگاهش به من افتاده باشه با ذوق گفت
_ چقدر خوشگل شدی مامان موهاتو رنگ کردی؟
دخترک مو بغل زدم از اتاق بیرون رفتم و گفتم آره عزیزم گفتم یکمی خوشگل کنم برای بابایی تا بابای منو بیشتر دوست داشته باشه
مونس صورتمو بوسید و گفت
_اما بابا اهورا که تورو خیلی دوست داره وقتی که خواب بودی فقط از تو حرف میزد میگفت مامانت انگار مریضه می گفت خیلی ناراحتم که مامانت خوابه میگفت نمیتونم غذا بخورم از گلوش پایین نمیرفت.
با شنیدن این حرف ها حالم بدم چنان خوب شد که نگو دیگه چی میخواستم بهتر از این؟
اهورا اینطور نگران بود
اینطورعاشقم بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت156 #جلد_دوم
دستی به موهام که روی صورتم ریخته بود کشیدم و پشت گوشم فرستادم و گفتم
من نیازی ندارم که به خودم برسم گاهی فقط برای تنوع این کارو میکنم
آرایش کردن این طوری تغییر کردن برای کسایی که اعتماد به نفس ندارن و صورت شون ایرادی داره خوبه تا خودشونو بهتر کنن.
من خداروشکر نیازی ندارم و فقط برای دل اهورا اینکارو میکنم گاهی.
خنده ای کرد و گفت
_حق داری تو واقعا خوشگلی عزیزم.
از جاش بلند شد و به سمت من اومد و گفت
_پس من برم دیگه کمی استراحت کنم خیلی خسته شدم مونس تحویل شما.
مونس که اصلا حواسش به ما نبود بالاخره سرشو بالا اورد و بین بازی کردن با عروسک تازهای که معلوم بود الان خرید کمی وقفه انداخت و گفت
_عروسک منو دوست دارین همین الان خاله کیمیا برام خرید.
به سمتش رفتم و صورتشو بوسیدم نمی خواستم دیگه بیشتر از این در مورد کیمیا حساسش کنم پس گفتم آره عزیزم خیلی خوشگله مبارکت باشه اهورا پشت سر من اومد کنارش نشست و گفت
_به به میبینم که دختر عروسک جدید خریده خسته نمیشی این همه عروسک میخری بابا ؟
دخترم بزار چندتام عروسک توی بازار بمونه برای بقیه دخترا .
مونس از گردن اهورا آویزون شد و گفت
_ نخیر همه عروسکا مال منه تو هم باید برام بخری...
اون سمت مونس نشستمو حالا سه تایی همدیگرو بغل کرده بودیم و مونس بین دو نفره ما بود اهورا سریع از فرصت استفاده کرده و سرشو کج کردم گونمو بوسید مونس با اخم گفت
_ پس من چی بابایی؟
اهورا پدرسوخته نثاره دختره شیطونمون کرد و صورت اونم بوسید چه خانواده خوبی بودیم اصلا نیاز بود یه بچه دیگه بیاریم؟
منه بیچاره برای حفظ زندگیم و شوهرم این کار رو کرده بودم اما الان واقعا از ته قلبم پشیمون بودم.
انگار که مونس تازه نگاهش به من افتاده باشه با ذوق گفت
_ چقدر خوشگل شدی مامان موهاتو رنگ کردی؟
دخترک مو بغل زدم از اتاق بیرون رفتم و گفتم آره عزیزم گفتم یکمی خوشگل کنم برای بابایی تا بابای منو بیشتر دوست داشته باشه
مونس صورتمو بوسید و گفت
_اما بابا اهورا که تورو خیلی دوست داره وقتی که خواب بودی فقط از تو حرف میزد میگفت مامانت انگار مریضه می گفت خیلی ناراحتم که مامانت خوابه میگفت نمیتونم غذا بخورم از گلوش پایین نمیرفت.
با شنیدن این حرف ها حالم بدم چنان خوب شد که نگو دیگه چی میخواستم بهتر از این؟
اهورا اینطور نگران بود
اینطورعاشقم بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۳k
۲۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.