عاشقانه رمان
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت154 #جلد_دوم
لباسامونو که کامل درآورد انگار از وضعیتی که توش بودیم ناراضی بود
پس منو بغل کرد و به سمت اتاق خوابمون رفت و در رو بست
_ اینجا بهتره یه وقت سرمیرسن اونوقته که خر بیار و باقالی بار کن واسه دختر فضول مون..
به این حرفش خندیدمو منو روی تخت خواب برد این بار باز روی تنم خیمه زد و شروع کرد به باز بوسه بارون کردن صورتم...
لبم ...
چشمام...
بدنمو بوسه می زد ...
و من داغ می شدم مثل خودش هوایی می شدم و دلم این مرد پر از نیاز و میخواست مردی که جونمو براش میدادم و بیاندازه عاشقش بودم...
با حال خوشی کنار گوشم گفت
_این اولین س.کسمون توی این اتاق و توی خونه است باید یه جایی حتما ثبتش کنم.
دیوونه خطابش کردم و اون با چشمای پر از نیازش به صورتم خیره شد و گفت
_ بهم اعتماد کن الکی به خاطر هر چیزی خودتو ناراحت نکن از چشمام باید بخونی من چقدر تورو می خوام پس شک نکن هیچی نمیتونه منو از تو جدا کنه.
این حرفا مثل همیشه آب سرد شد روی آتیش وجودم تا خودمو تمام و کمال با میل و رغبت با حس خوشایندی در اختیارش بزارم صدامون کل اتاق و که نه خونه رو پر کرده بود.
ناله های من نفس داغه اهورا دردی که گاهی وسط رابطه بهم میداد و من از تک به تک لحظاتی که باهاش بودم لذت می بردم احساس می کردم بدنم پر از کبودی و خونمردگی شده پوست تنم بین دندوناش میرفت بیمهابا فشار میداد و میگفت دلم میخواد کل تنت جای این کبودیا باشه از این کارش لذت میبردم حس پیروزی داشتم پیروزی در مقابل کیمیا!
چی بهتر از این که به رخش میکشیدم این مهر و امضای اهورارو؟
داشتیم بهتر از این مگه؟
نه نداشتیم.
سیری نداشت اهورا اینقدر ادامه داد که بالاخره اونا هم برگشتن و سر و صداشون توی خونه پیچید.
در و قفل کرد و قبل از اینکه بتونم تکونی بخورم دوباره باهام یکی شد که صدای ناله ام بلند شد.
منو توی بغل خودش نشونده بود و داشت کارشو میکرد.
با ناله کنار گوشش گفتم
بسه اهورا تمومش کن میشنون..
گردن و بین دندون گرفت و گفت
_بذار بشنون مگه مهمه؟؟؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#icu19 #مذهبے_هاے_جذاب❤ #خلاقیت #رز #ایده #wallpaper #جذاب #خاص #عکس #عکس_نوشته #هنر_عکاسی
#خان_زاده #پارت154 #جلد_دوم
لباسامونو که کامل درآورد انگار از وضعیتی که توش بودیم ناراضی بود
پس منو بغل کرد و به سمت اتاق خوابمون رفت و در رو بست
_ اینجا بهتره یه وقت سرمیرسن اونوقته که خر بیار و باقالی بار کن واسه دختر فضول مون..
به این حرفش خندیدمو منو روی تخت خواب برد این بار باز روی تنم خیمه زد و شروع کرد به باز بوسه بارون کردن صورتم...
لبم ...
چشمام...
بدنمو بوسه می زد ...
و من داغ می شدم مثل خودش هوایی می شدم و دلم این مرد پر از نیاز و میخواست مردی که جونمو براش میدادم و بیاندازه عاشقش بودم...
با حال خوشی کنار گوشم گفت
_این اولین س.کسمون توی این اتاق و توی خونه است باید یه جایی حتما ثبتش کنم.
دیوونه خطابش کردم و اون با چشمای پر از نیازش به صورتم خیره شد و گفت
_ بهم اعتماد کن الکی به خاطر هر چیزی خودتو ناراحت نکن از چشمام باید بخونی من چقدر تورو می خوام پس شک نکن هیچی نمیتونه منو از تو جدا کنه.
این حرفا مثل همیشه آب سرد شد روی آتیش وجودم تا خودمو تمام و کمال با میل و رغبت با حس خوشایندی در اختیارش بزارم صدامون کل اتاق و که نه خونه رو پر کرده بود.
ناله های من نفس داغه اهورا دردی که گاهی وسط رابطه بهم میداد و من از تک به تک لحظاتی که باهاش بودم لذت می بردم احساس می کردم بدنم پر از کبودی و خونمردگی شده پوست تنم بین دندوناش میرفت بیمهابا فشار میداد و میگفت دلم میخواد کل تنت جای این کبودیا باشه از این کارش لذت میبردم حس پیروزی داشتم پیروزی در مقابل کیمیا!
چی بهتر از این که به رخش میکشیدم این مهر و امضای اهورارو؟
داشتیم بهتر از این مگه؟
نه نداشتیم.
سیری نداشت اهورا اینقدر ادامه داد که بالاخره اونا هم برگشتن و سر و صداشون توی خونه پیچید.
در و قفل کرد و قبل از اینکه بتونم تکونی بخورم دوباره باهام یکی شد که صدای ناله ام بلند شد.
منو توی بغل خودش نشونده بود و داشت کارشو میکرد.
با ناله کنار گوشش گفتم
بسه اهورا تمومش کن میشنون..
گردن و بین دندون گرفت و گفت
_بذار بشنون مگه مهمه؟؟؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#icu19 #مذهبے_هاے_جذاب❤ #خلاقیت #رز #ایده #wallpaper #جذاب #خاص #عکس #عکس_نوشته #هنر_عکاسی
۶.۴k
۲۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.