رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_بیست_ششم
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
یه چیزایی داشت میگفت
یکم بیشتر دقت کردم.
با صدای آروم و لطیفی لب زد:
_کاش بخوابم و دیگه بیدار نشم
_چرا..چرا من؟
صرفه می کرد...
صرفه های شدید.
سرعتو بیشتر کردم.
...............
بلاخره رسیدیم بیمارستان.
همه چیو اوکی کردم.
دکترش بلاخره اومد بیرون
(به زبون ترکی گفت:)
*ایشون دچار اختلال عصبی شدن و بهشون استرس وارد شده
و همین باعث نفس تنگی شده
سعی کنید بهشون استرس وارد نشه وگرنه بازم ممکنه نفس تنگی سراغش بیاد.
برای مطمئن شدن و بهتر شدنشون میتونید روانشناس یا مشاور بگیرید براشون و مراعاتشونم بکنید.
اصلا نباید استرس بهشون وارد بشه.
قرص های آرامش بخششونم بخورن.
نزارین ازین بدتر بشه.
-بله ممنون. میپونم ببینمش؟
*فعلا بیهوشن.نیم ساعت دیگه بهوش میان
-باشه ممنون
آوا هم با نگرانی و اشک نگاهم کرد.
آروم لب زد
*چطور تونستی
با گنگی پرسیدم
-چی؟
چشاش پر از اشک و غم و عصبانیت بود.
با تنفر و عصبانیت لب زد:
*چطور تونستی اینکارو باهاش بکنی
۳ روز نشده پیشتونه و الانم روانش آسیب دیده. شما چه عوضیایی هستین.
دستاش مشت شده بود.
*از خانوادش گرفتینش. آزارش دادید.تهدیدش کردید...
زدینش شکوندینش...
عوضیا...
#آوا
دست خودم نبود.
انگار به خواهرم صدمه زده بودن.
واقعا سارا مثل خواهرمه.
داشتم با آقا شایان اینطور حرف میزدم؟
با عصبانیت رفتم به سرویس و دست و صورتم و شستم.
نفس عمیقی کشیدم و رفتم بیرون.
شایان رو صندلی نشسته بود.
انگار عصبانی بود.
بی اهمیت بهش رو چند صندلی که اون طرف تر بود نشستم.
.........
پرستار: همراه اون خانم شمایید؟
شایان: بله چیشد.
پرستار: بهوش اومدن
#شایان
رفتم سمت اتاقش و در رو باز کردم.
چشماش باز بود
با نگرانی پیشش، رفتم
-حالت خوبه؟
آوا هم داخل اومد
*سارا.. سارا.. آوا فدات بشه..سارا خوبی حالت خوبه...
لبخندی زد و سرشو تکون داد.
-آوا میشه تنهامون بزاری
سری تکون داد و رفت بیرون.
با سارا چشم تو چشم شدیم.
لب زدم:
_متاسفم... نمیدونستم انقدر فشار روته.. واقعا متاسفم.
ولی یه قولی بهت میدم
دیگه هیچ وقت نمیزارم کسی بهت صدمه بزنه.
همیشه مراقبت میمونم...
بلاخره این عاشقانه این رمانم داره شروع میشه😂
خودم خسته شدم هی میگم اسمش عاشقانس پس چرا عاشقانه نمشه
پارت ها طولانیه برای همینه که ممکنه دیر به دیر بزارم
ولی خب دیگ از این به بعد روزی ۲ الی ۳ پارت داریم دنبال کننده هامون ۲۰۰ بشه ۵ پارت گذاشته میشه.
لایکا بالاباشه،
بیشتر پارت گذاشته میشه...
مثلا اگ دنبال کننده ها و لایکا بالا باشه هر روز بالا ۳ تا پارت
(اونم طولانی)گذاشته میشه.
منم خسته شدم میخوام این رمان رو تموم کنم. فک کنم یه ۳۰۰ پارتی بشه😐💔شمام حمایت کنید برای هیچ و پوچ نزارم:|
بحی💕
سوار ماشین شدم و راه افتادم.
یه چیزایی داشت میگفت
یکم بیشتر دقت کردم.
با صدای آروم و لطیفی لب زد:
_کاش بخوابم و دیگه بیدار نشم
_چرا..چرا من؟
صرفه می کرد...
صرفه های شدید.
سرعتو بیشتر کردم.
...............
بلاخره رسیدیم بیمارستان.
همه چیو اوکی کردم.
دکترش بلاخره اومد بیرون
(به زبون ترکی گفت:)
*ایشون دچار اختلال عصبی شدن و بهشون استرس وارد شده
و همین باعث نفس تنگی شده
سعی کنید بهشون استرس وارد نشه وگرنه بازم ممکنه نفس تنگی سراغش بیاد.
برای مطمئن شدن و بهتر شدنشون میتونید روانشناس یا مشاور بگیرید براشون و مراعاتشونم بکنید.
اصلا نباید استرس بهشون وارد بشه.
قرص های آرامش بخششونم بخورن.
نزارین ازین بدتر بشه.
-بله ممنون. میپونم ببینمش؟
*فعلا بیهوشن.نیم ساعت دیگه بهوش میان
-باشه ممنون
آوا هم با نگرانی و اشک نگاهم کرد.
آروم لب زد
*چطور تونستی
با گنگی پرسیدم
-چی؟
چشاش پر از اشک و غم و عصبانیت بود.
با تنفر و عصبانیت لب زد:
*چطور تونستی اینکارو باهاش بکنی
۳ روز نشده پیشتونه و الانم روانش آسیب دیده. شما چه عوضیایی هستین.
دستاش مشت شده بود.
*از خانوادش گرفتینش. آزارش دادید.تهدیدش کردید...
زدینش شکوندینش...
عوضیا...
#آوا
دست خودم نبود.
انگار به خواهرم صدمه زده بودن.
واقعا سارا مثل خواهرمه.
داشتم با آقا شایان اینطور حرف میزدم؟
با عصبانیت رفتم به سرویس و دست و صورتم و شستم.
نفس عمیقی کشیدم و رفتم بیرون.
شایان رو صندلی نشسته بود.
انگار عصبانی بود.
بی اهمیت بهش رو چند صندلی که اون طرف تر بود نشستم.
.........
پرستار: همراه اون خانم شمایید؟
شایان: بله چیشد.
پرستار: بهوش اومدن
#شایان
رفتم سمت اتاقش و در رو باز کردم.
چشماش باز بود
با نگرانی پیشش، رفتم
-حالت خوبه؟
آوا هم داخل اومد
*سارا.. سارا.. آوا فدات بشه..سارا خوبی حالت خوبه...
لبخندی زد و سرشو تکون داد.
-آوا میشه تنهامون بزاری
سری تکون داد و رفت بیرون.
با سارا چشم تو چشم شدیم.
لب زدم:
_متاسفم... نمیدونستم انقدر فشار روته.. واقعا متاسفم.
ولی یه قولی بهت میدم
دیگه هیچ وقت نمیزارم کسی بهت صدمه بزنه.
همیشه مراقبت میمونم...
بلاخره این عاشقانه این رمانم داره شروع میشه😂
خودم خسته شدم هی میگم اسمش عاشقانس پس چرا عاشقانه نمشه
پارت ها طولانیه برای همینه که ممکنه دیر به دیر بزارم
ولی خب دیگ از این به بعد روزی ۲ الی ۳ پارت داریم دنبال کننده هامون ۲۰۰ بشه ۵ پارت گذاشته میشه.
لایکا بالاباشه،
بیشتر پارت گذاشته میشه...
مثلا اگ دنبال کننده ها و لایکا بالا باشه هر روز بالا ۳ تا پارت
(اونم طولانی)گذاشته میشه.
منم خسته شدم میخوام این رمان رو تموم کنم. فک کنم یه ۳۰۰ پارتی بشه😐💔شمام حمایت کنید برای هیچ و پوچ نزارم:|
بحی💕
۵.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.