رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part81

(یه هفته بعد)

تو یه هفته خیلی چیزا تغییر کرده
باران و کوک به هم نزدیک تر شدن
من یجورایی دوست دختر تهیونگم
رستا و جین هم یه چیزایی بینشون هس ولی به روی خودشون نمیارن...


این سوک: تهیونگا من باید یه مدت برگردم ایران

تهیونگ: چی؟!

این سوک:نمیدونم چرا بابام با اون دختر این کارو کرده!
باید بفهمم...

تهیونگ: باشه چون خودت میخوای دوریتو تحمل میکنم
فقط
هواست به خودت باشه...

این سوک: باشه😊

تهیونگ بوسه ای رو لباش کاشت و گفت:
باید قول بدی زود برگردی
این سوک سرشو به معنای تایید تکون داد و رفت بیش دوستاش

این سوک:باران جون من میخوام برگردم ایران باهام میای؟

باران: نمیدونم....
باشه باهات میام

کوک: باران تو واقعا میخوای بری!

باران: جونگ کوک ما....
ما واقعا نمیتونیم با هم باشیم من تو ایرانم تو، تو کره
نه تو میتونی شهرت و خانوادتو ول کنی بیای پیش من نه من میتونم اینجا زندگی کنم...

کوک: چی داری میگی!

(ویو این سوک)
واقعا دلم واسه هردوشون میسوزه باران درست میگه ولی نباید به همین راحتی از عشقش دست بکشه
اما.. اما خود من چی
اگه یه روز مجبور بشم تهیونگو فراموش کنم!
اونوقت میتونم خیلی عادی زندگیمو بکنم!؟

پارت بعد شرط ۶ لایک
و ۱۰ کامنت درست حسابیی
دیدگاه ها (۱۲)

رویای بزرگ#part82رستا و یگانه هم موافقت کردن که با ما برگردن...

رویای بزرگ#part83رسیدیم فرودگاهبالاخره پروازو اعلام کردن نمی...

رویای بزرگ#part80بالاخره شب شده بود و همه خسته و کوفته برگشت...

اما من عاشقتم! پارت ۵ ویو کوک از خواب بیدار شدم چی اینجا کجا...

تهیونگ : تو که اونجوری فکر نمیکنی  جونگ کوک : دقیقا همونجوری...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟵ویوی جونگ کوک:کل تمرکزم روی پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط