🍷ارباب و برده 🍷پارت 31
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_31
ا/ت: چرا اینطوری نگام میکنی؟
کوک: مال خودمی دوس دارم نگات کنم!مشکلیه؟؟!
ا/ت:نه فقط اذیت میشم°
کوک: اذیت شدنو ندیدی که اینو میگی! امشب میفهمی اذیت شدن یعنی چی!(نیشخند)
ا/ت: چی؟
کوک:ولش....خودت میفهمی.....
ا/ت:بش....
کوک: میخوری؟
ا/ت: چی؟
کوک: نوشیدنی....!
ا/ت:چرا که نه؟!
کوک: کتی میشه ۲ تا مخصوص بریزی؟
کتی:حتمااااا....
کوک:مرسی
ویو ا/ت: ۲ تا لیوان آورد و کوک یکیشو داد به من(اصلا نمیدونه که این الکل ۷۰ درصده که رنگش شرابیه....فک میکنه آبمیوه یا معجونه😂)
کوک: چرا نگاش میکنی بخور!
ا/ت: آخه حس خوبی بهش ندارم.....چیه این؟!
کوک:بخور میفهمی!(نیشخند)
ا/ت:.....(یک نفس خوردم یکم طعمش عجیب بود)
کوک: عا.....عا.....عا....چطوری همشو خوردی؟؟!🤐
ا/ت:چطور؟
کوک:من که اینهمه وقته میخورم ....هنوزم نمیتونم الکل ۷۰ درصد رو یه نفش بخورم!
ا/ت:چیییییی؟الکل؟!
کوک:آره خب....مگه فک میکردی چیه!
ا/ت:فک کردم آبمیوه ست!!!!!
کوک: عجیب ترین دختری هستی که تو عمرم دیدم!
ا/ت: خب من تاحالا از اینجور چیزا نخورده بودم!^^
کوک:واقعا؟چه عجیب!
ا/ت:هوم....
کوک:فک کنم امشب خوش میگزره(نیشخند شیطانیو پیک رو میره بالا)
ویو کوک:بعد از نیم ساعت حسابی مست بود......ولی کنارم نشسته بود و هیچ کار غیر اخلاقی انجام نمیداد! ساعت تقربا ۹ بود....! وقت بازی بود....
به تهیونگ اشاره کردم و تهیونگ میکروفون رو برداشت اسامی شرکت کننده هارو خوند و گفت که برن به اتاق بازی!..... تقريبا همه رفتن و فقط من موندم ....دست ا/ت رو گرفتم و ماهم رفتیم.....سر جام نشستم و کارت هارو پخش کردن.....به ا/ت گفتم که رو کاناپه ی ته سالن بشینه.....ساعت ۹ و نیم بود بازی به نفع من پیش میرفت.... تا اینکه......به ا/ت نگاه کردم و دیدم که داره با مایکل حرف میزنه......اعصابم به هم ریخت و اصلا حواسم به بازی نبود....که بازی رو باختم..... فورا از جام بلند شدم و رفتم سمتشون که شنیدم.....ا/ت و مایکل درمورد چشمای ا/ت حرف میزنن.....
مایکل: چشماتو دوس دارم....واقعا قشنگن!
ا/ت: اوم مرسی.....
مایکل:ولی چشات واسه اینکه مال کوک باشه حیفه!
ا/ت:خب....ببین....
کوک:خب!
مایکل:ببین کوک اونطوری که تو فکر میکنی نیست.....
کوک:پس چجوریه؟
ا/ت:ببین کوک.....
کوک:خفهههههه(عربده)
کوک: ا/ت فورا اتاقم.....بعدا به حساب توهم میرسم مایک!
*ا/ت رفت طبقه ی بالا تو اتاق کوک.....کوک هم پشت سرش رفت داخل .....و ا/ت گفت: *
ا/ت:کوک لطفا آروم باش...ببین...
کوک:خفه شو هرزههههه(عربده و یه سیلی میزنه به ا/ت)
ا/ت:...(هیچی نمیگه و بی صدا اشک میریزه)
*خیلی تند از اتاق میره بیرون و میره سمت در سالن و از عمارت خارج میشه .....میره تو خیابون و تا میتونه از اون عمارت دور میشه *
*کوک هم بعد از چند دقیقه میره پایین دنبال ا/ت اما پیداش نمیکنه ....کتی میگه ا/ت رو دیدم که رفته بیرون و کوک هم بدون معطلی چند تا از بادیگارد هارو با چند تا ماشین میفرسته دنبال ا/ت و خودش هم میره دنبالش*
ویو کوک ساعت ۲ شب: بیشتر از ۴ ساعته که تو خیابونا دنبالش میگردم ولی پیداش نمیکنم......نباید اون حرف رو بهش میزدم....خودمم خوب میدونم که ا/ت هرزه نیست.....تو این فکرا بودم که کنار خیابون یکیو دیدم که افتاده بود رو زمین و لباساش خونی بود...اون ا/ت بود.....
اینم یه پارت طولانی......بعد از ظهر یا شب چند پارت دیگه هم مینویسم....🙂
پارت_31
ا/ت: چرا اینطوری نگام میکنی؟
کوک: مال خودمی دوس دارم نگات کنم!مشکلیه؟؟!
ا/ت:نه فقط اذیت میشم°
کوک: اذیت شدنو ندیدی که اینو میگی! امشب میفهمی اذیت شدن یعنی چی!(نیشخند)
ا/ت: چی؟
کوک:ولش....خودت میفهمی.....
ا/ت:بش....
کوک: میخوری؟
ا/ت: چی؟
کوک: نوشیدنی....!
ا/ت:چرا که نه؟!
کوک: کتی میشه ۲ تا مخصوص بریزی؟
کتی:حتمااااا....
کوک:مرسی
ویو ا/ت: ۲ تا لیوان آورد و کوک یکیشو داد به من(اصلا نمیدونه که این الکل ۷۰ درصده که رنگش شرابیه....فک میکنه آبمیوه یا معجونه😂)
کوک: چرا نگاش میکنی بخور!
ا/ت: آخه حس خوبی بهش ندارم.....چیه این؟!
کوک:بخور میفهمی!(نیشخند)
ا/ت:.....(یک نفس خوردم یکم طعمش عجیب بود)
کوک: عا.....عا.....عا....چطوری همشو خوردی؟؟!🤐
ا/ت:چطور؟
کوک:من که اینهمه وقته میخورم ....هنوزم نمیتونم الکل ۷۰ درصد رو یه نفش بخورم!
ا/ت:چیییییی؟الکل؟!
کوک:آره خب....مگه فک میکردی چیه!
ا/ت:فک کردم آبمیوه ست!!!!!
کوک: عجیب ترین دختری هستی که تو عمرم دیدم!
ا/ت: خب من تاحالا از اینجور چیزا نخورده بودم!^^
کوک:واقعا؟چه عجیب!
ا/ت:هوم....
کوک:فک کنم امشب خوش میگزره(نیشخند شیطانیو پیک رو میره بالا)
ویو کوک:بعد از نیم ساعت حسابی مست بود......ولی کنارم نشسته بود و هیچ کار غیر اخلاقی انجام نمیداد! ساعت تقربا ۹ بود....! وقت بازی بود....
به تهیونگ اشاره کردم و تهیونگ میکروفون رو برداشت اسامی شرکت کننده هارو خوند و گفت که برن به اتاق بازی!..... تقريبا همه رفتن و فقط من موندم ....دست ا/ت رو گرفتم و ماهم رفتیم.....سر جام نشستم و کارت هارو پخش کردن.....به ا/ت گفتم که رو کاناپه ی ته سالن بشینه.....ساعت ۹ و نیم بود بازی به نفع من پیش میرفت.... تا اینکه......به ا/ت نگاه کردم و دیدم که داره با مایکل حرف میزنه......اعصابم به هم ریخت و اصلا حواسم به بازی نبود....که بازی رو باختم..... فورا از جام بلند شدم و رفتم سمتشون که شنیدم.....ا/ت و مایکل درمورد چشمای ا/ت حرف میزنن.....
مایکل: چشماتو دوس دارم....واقعا قشنگن!
ا/ت: اوم مرسی.....
مایکل:ولی چشات واسه اینکه مال کوک باشه حیفه!
ا/ت:خب....ببین....
کوک:خب!
مایکل:ببین کوک اونطوری که تو فکر میکنی نیست.....
کوک:پس چجوریه؟
ا/ت:ببین کوک.....
کوک:خفهههههه(عربده)
کوک: ا/ت فورا اتاقم.....بعدا به حساب توهم میرسم مایک!
*ا/ت رفت طبقه ی بالا تو اتاق کوک.....کوک هم پشت سرش رفت داخل .....و ا/ت گفت: *
ا/ت:کوک لطفا آروم باش...ببین...
کوک:خفه شو هرزههههه(عربده و یه سیلی میزنه به ا/ت)
ا/ت:...(هیچی نمیگه و بی صدا اشک میریزه)
*خیلی تند از اتاق میره بیرون و میره سمت در سالن و از عمارت خارج میشه .....میره تو خیابون و تا میتونه از اون عمارت دور میشه *
*کوک هم بعد از چند دقیقه میره پایین دنبال ا/ت اما پیداش نمیکنه ....کتی میگه ا/ت رو دیدم که رفته بیرون و کوک هم بدون معطلی چند تا از بادیگارد هارو با چند تا ماشین میفرسته دنبال ا/ت و خودش هم میره دنبالش*
ویو کوک ساعت ۲ شب: بیشتر از ۴ ساعته که تو خیابونا دنبالش میگردم ولی پیداش نمیکنم......نباید اون حرف رو بهش میزدم....خودمم خوب میدونم که ا/ت هرزه نیست.....تو این فکرا بودم که کنار خیابون یکیو دیدم که افتاده بود رو زمین و لباساش خونی بود...اون ا/ت بود.....
اینم یه پارت طولانی......بعد از ظهر یا شب چند پارت دیگه هم مینویسم....🙂
۱۱.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.