bad girl p: 52
بعد اب بازی اصلا حوصله لباس عوض کردن نداشتم سوآ بردم اتاق لباسام رو دراورد
سوآ: هانا چقد بدنت خوبه
هانا: خودمم خوبم
سوآ: کراش جدید زدم
هانا: سوجونه؟
سوآ: نه بابا جذابتر خلیم دوسش دارم
هانا: کیه
سوآ: روبرومه
هانا: دیوونه
ویو کوک
صبح بزور هانا رو بیدار کردم دیشبم بزور راضیش کردیم بیاد ههمون رفتیم تو استخر ولی هانا چون از استخر خوشش نمیاد نیومد منم گفتم یکم اذیتش کنم گفتم برام حولمو بیاره وقتی حولرو اوورد دستشو گرفتم با اون یکی دستم کمرشو گرفتم بغلش کردم کشیدمش تو اب که کامل خیس شد
بعد چن ساعت اب بازی کردن بلاخره برگشتیم هتل
هانا: خب بگو چطور مرگیو دوس داری
کوک: چی؟
هانا: دوس داری چطوری بمیری(لبخند شیطانی 😈)
کوک: یاا اونجوری نخند خیلی ترسناک میشی
هانا پاشد اومد سمتم یقمو گرف سرشو نزدیک صورتم کرد
هانا: نگفتی چیکار کنم؟(😈)
کوک: یا یا میخای چیکار کنی؟
نزدیک گردنم شد
کوک:یا خدا نکنه خون آشام شدی؟ دستشو برد پشت گردنم یچیزی انداخت گردنم دیدم همون گردنبنده بود این که دیشب انداختمش گردنم پس دست هانا چیکار میکرد
هانا: فک کردی میخام چیکارت کنم منحرف
کوک: نع نع فقط گردنبندمو کع دیشب انداختم چطور الان دسته توعه
هانا: از گردنت افتاده بود منم برداشتمش
کوک: اها
هانا: خوابم میاد بیا بخوابیم
کوک: باشه
محکم بغلم کرد
هانا: تولد سوآ چندروز دیگش؟
کوک: 3روز دیگه
هانا: عالیه
گرفتیم خوابیدیم دیگه
پرش زمانی صبح
ویو هانا
صبح پاسدم دیدم کوک عینه یه بانیه کیوت خوابیده سریع گوشیمو برداشتم رفتم نزدیکش عکس ازش گرفتم واسه اینکه هروقت بهش میگی کیوتی قبول نمیکنع ولی با این دیگه نمیتونه چیزی بگه پاشدم رفتم حموم دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم بیرون دیدم کوک جلوم سبز شد
هانا: مرض داری عین جن میای
کوک چشمامو مالید
کوک: ها
هانا: میگم کیوتی نگو نه
لپشوکشیدم گفتم
هانا:کیوت خر
کوک: یاااا
هانا: برو اماده شوبریم صبحونه بخوریم
کوک: باشه
کوک اومد رفتیم صبحونه خوردیم رفتیم باشگاه ورزش کردیم برگشتیم ساعت2بود گوشیم زنگ خورد جواب دادم مامانم بود جواب دادم همش میگف مراقب خودت باش غذا خوب بخور شر درس نکن بعد یه ساعت قط کرد
هانا: حوصلم سر رفته بیا بریم اون فروشگاهه خوراکی بخریم بیایم 6فسمت اخر ایدل بهشتی رو هم ببینیم
کوک: بریم
رفتیم اونجا دوبارع کلی خوراکی مخصوصا شیرموز گرفتیم برگشتیم هتل که سوجون رو دیدیم
کوک: سوجون2روز دیگع تولد سوآعه همچیو اماده کردی
سوجون: نه هنوز
بعدم گذاش رف
هانا: حالش بد بود
کوک: ارع
رفتیم نشستیم ادامه ی فیلمو دیدیم
قسمت اخرم تموم کردیم که زنگ خورد رفتم باز کردم دیدم یوهان بود
یوهان: یااا چیکار میکنید شما دوتا ازین اتاق بیرون نمیاین
هانا: داشتیم فیلم میدیدیم
یوهان: اهاااا پاشید بریم شام بخوریم یه رستوران ژاپنی هس انتونی گف بریم اونجا غذاهاش خیلی خوبن
هانا: برید تا بیایم
یوهان: زود بیاید
هانا: باشه فقط گمشو
یوهان رفت به کوک گفتم جفتمون اماده(اسلاید1و2) شدیم رفتیم پیش بچه ها خدارو شکر ماشینامونو اوورده بودن انتونی لوکیشن واسه هممون فرستاده بود رفتیم سمت رستوران
ویو رستوران
سوهو: بچه ها چی سفارش بدیم؟
هانا: من میخام سوشی، تمپورا و کاراگه سفارش بدم
سوهو: منم همینارو میخوام
بچه تاهم سفارش دادن غذارو اووردن خوردیم
نامی: خیلی خوشمزه بود تا فرانسه ایم بازم بیایم اینجا
همه: ارع
یچیزی جالب بود سوجون خیلی با سوآسرد بود نمیدونم چرا باید ازش بپرسم
پاشدیم خسته بودیم هممون برگشتیم هتل همینکه وارد اتاق شدیم ولو شدیم رو تخت هردومون
کوک: میگم هانا؟
هانا: جونم؟
کوک: سوجون با سوآ خیلی سرد نبود؟
هانا: اتفاقا برامنم سواله انگار حالش خوب نبود بعد استخر اینجوری شده
کوک: شاید دعوا کرده باشن
هانا: شاید
کوک: پاشو لباس عوض کن بچه
هانا: بچه تویی
کوک: تویی
هانا: صب کن نشونت بدم کی بچس
کوک: باشه گوشیمو از جیبم دراووردم عکسی که صبح ازش گرفتمو اووردم گوشیرو گرفتم جلوش
هانا: حالا کی بچس(خنده)
کوک: اینوکی گرفتی، هانا اینو پاک کن
هانا: صبح گرفتم مگه اینکه تو خواب ببینی
کوک: یااا میخوای ابرومو ببری این گوشیو بده
افتاد دنبالم دور تادور اتاقو چرخیدیم رسید بهم خواست گوشیو بگیره که افتادم رو تخت اونم افتاد روم دکمه ی خاموش گوشیو زدم گوشی خاموش شد کوک گوشیو برداش که دید خاموشه
کوک: اینکه خاموشه(کیوت)
هانا: نمیخوای از روم پاشی؟
کوک: نع عکسو پلک کن تا پاشم
هانا: مگه خوابشو ببینی
کوک: پس منم پا نمیشم
هانا: یااااا پاشو
کوک: پاک کن تا برم
هانا: نزار اون کارو کنم
پاهامو بین پاهاش قفل کرد مچ دستامم گرفته بود
هانا:
اسلاید3تا اخر غذاهایی که سفارش دادن
سوآ: هانا چقد بدنت خوبه
هانا: خودمم خوبم
سوآ: کراش جدید زدم
هانا: سوجونه؟
سوآ: نه بابا جذابتر خلیم دوسش دارم
هانا: کیه
سوآ: روبرومه
هانا: دیوونه
ویو کوک
صبح بزور هانا رو بیدار کردم دیشبم بزور راضیش کردیم بیاد ههمون رفتیم تو استخر ولی هانا چون از استخر خوشش نمیاد نیومد منم گفتم یکم اذیتش کنم گفتم برام حولمو بیاره وقتی حولرو اوورد دستشو گرفتم با اون یکی دستم کمرشو گرفتم بغلش کردم کشیدمش تو اب که کامل خیس شد
بعد چن ساعت اب بازی کردن بلاخره برگشتیم هتل
هانا: خب بگو چطور مرگیو دوس داری
کوک: چی؟
هانا: دوس داری چطوری بمیری(لبخند شیطانی 😈)
کوک: یاا اونجوری نخند خیلی ترسناک میشی
هانا پاشد اومد سمتم یقمو گرف سرشو نزدیک صورتم کرد
هانا: نگفتی چیکار کنم؟(😈)
کوک: یا یا میخای چیکار کنی؟
نزدیک گردنم شد
کوک:یا خدا نکنه خون آشام شدی؟ دستشو برد پشت گردنم یچیزی انداخت گردنم دیدم همون گردنبنده بود این که دیشب انداختمش گردنم پس دست هانا چیکار میکرد
هانا: فک کردی میخام چیکارت کنم منحرف
کوک: نع نع فقط گردنبندمو کع دیشب انداختم چطور الان دسته توعه
هانا: از گردنت افتاده بود منم برداشتمش
کوک: اها
هانا: خوابم میاد بیا بخوابیم
کوک: باشه
محکم بغلم کرد
هانا: تولد سوآ چندروز دیگش؟
کوک: 3روز دیگه
هانا: عالیه
گرفتیم خوابیدیم دیگه
پرش زمانی صبح
ویو هانا
صبح پاسدم دیدم کوک عینه یه بانیه کیوت خوابیده سریع گوشیمو برداشتم رفتم نزدیکش عکس ازش گرفتم واسه اینکه هروقت بهش میگی کیوتی قبول نمیکنع ولی با این دیگه نمیتونه چیزی بگه پاشدم رفتم حموم دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم بیرون دیدم کوک جلوم سبز شد
هانا: مرض داری عین جن میای
کوک چشمامو مالید
کوک: ها
هانا: میگم کیوتی نگو نه
لپشوکشیدم گفتم
هانا:کیوت خر
کوک: یاااا
هانا: برو اماده شوبریم صبحونه بخوریم
کوک: باشه
کوک اومد رفتیم صبحونه خوردیم رفتیم باشگاه ورزش کردیم برگشتیم ساعت2بود گوشیم زنگ خورد جواب دادم مامانم بود جواب دادم همش میگف مراقب خودت باش غذا خوب بخور شر درس نکن بعد یه ساعت قط کرد
هانا: حوصلم سر رفته بیا بریم اون فروشگاهه خوراکی بخریم بیایم 6فسمت اخر ایدل بهشتی رو هم ببینیم
کوک: بریم
رفتیم اونجا دوبارع کلی خوراکی مخصوصا شیرموز گرفتیم برگشتیم هتل که سوجون رو دیدیم
کوک: سوجون2روز دیگع تولد سوآعه همچیو اماده کردی
سوجون: نه هنوز
بعدم گذاش رف
هانا: حالش بد بود
کوک: ارع
رفتیم نشستیم ادامه ی فیلمو دیدیم
قسمت اخرم تموم کردیم که زنگ خورد رفتم باز کردم دیدم یوهان بود
یوهان: یااا چیکار میکنید شما دوتا ازین اتاق بیرون نمیاین
هانا: داشتیم فیلم میدیدیم
یوهان: اهاااا پاشید بریم شام بخوریم یه رستوران ژاپنی هس انتونی گف بریم اونجا غذاهاش خیلی خوبن
هانا: برید تا بیایم
یوهان: زود بیاید
هانا: باشه فقط گمشو
یوهان رفت به کوک گفتم جفتمون اماده(اسلاید1و2) شدیم رفتیم پیش بچه ها خدارو شکر ماشینامونو اوورده بودن انتونی لوکیشن واسه هممون فرستاده بود رفتیم سمت رستوران
ویو رستوران
سوهو: بچه ها چی سفارش بدیم؟
هانا: من میخام سوشی، تمپورا و کاراگه سفارش بدم
سوهو: منم همینارو میخوام
بچه تاهم سفارش دادن غذارو اووردن خوردیم
نامی: خیلی خوشمزه بود تا فرانسه ایم بازم بیایم اینجا
همه: ارع
یچیزی جالب بود سوجون خیلی با سوآسرد بود نمیدونم چرا باید ازش بپرسم
پاشدیم خسته بودیم هممون برگشتیم هتل همینکه وارد اتاق شدیم ولو شدیم رو تخت هردومون
کوک: میگم هانا؟
هانا: جونم؟
کوک: سوجون با سوآ خیلی سرد نبود؟
هانا: اتفاقا برامنم سواله انگار حالش خوب نبود بعد استخر اینجوری شده
کوک: شاید دعوا کرده باشن
هانا: شاید
کوک: پاشو لباس عوض کن بچه
هانا: بچه تویی
کوک: تویی
هانا: صب کن نشونت بدم کی بچس
کوک: باشه گوشیمو از جیبم دراووردم عکسی که صبح ازش گرفتمو اووردم گوشیرو گرفتم جلوش
هانا: حالا کی بچس(خنده)
کوک: اینوکی گرفتی، هانا اینو پاک کن
هانا: صبح گرفتم مگه اینکه تو خواب ببینی
کوک: یااا میخوای ابرومو ببری این گوشیو بده
افتاد دنبالم دور تادور اتاقو چرخیدیم رسید بهم خواست گوشیو بگیره که افتادم رو تخت اونم افتاد روم دکمه ی خاموش گوشیو زدم گوشی خاموش شد کوک گوشیو برداش که دید خاموشه
کوک: اینکه خاموشه(کیوت)
هانا: نمیخوای از روم پاشی؟
کوک: نع عکسو پلک کن تا پاشم
هانا: مگه خوابشو ببینی
کوک: پس منم پا نمیشم
هانا: یااااا پاشو
کوک: پاک کن تا برم
هانا: نزار اون کارو کنم
پاهامو بین پاهاش قفل کرد مچ دستامم گرفته بود
هانا:
اسلاید3تا اخر غذاهایی که سفارش دادن
۱۲.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.