𝑝𝑎𝑟𝑡۲
𝑝𝑎𝑟𝑡۲
که دیدم اون این شامپانزه داره نگاهم میکنه
می هو: چته؟ آدم ندیدی؟
اومد سمتم و یک دونه زد تو دهنم
مینهوان: مثل اینکه یادت رفته من پدرتم هرزه؟
می هو: تو؟ هه من که پدری ندارم به نظر من تو یه قمار باز بدبخت بیش نیستی!
مینهوان: خیلی پرویی
می هو: مثل توهم
مینهوان: فردا تمام وسایلتو جمع میکنی و از خونه ی من گم میشی بیرون
می هو: با کمال میل
(فردا)
ویو راوی:
اون تا صبح چشماش رو روی هم نزاشت
باورش نمی شد که یه روزی بخواد خونه ای که توش بزرگ شد رو ترک کنه.
ساعت ۷:۴۵ دقیقه صبح بود و اون هنوز نخوابیده بود بلند شد و کوله پشتیش رو با وسایلی که لازم داشت پر کرد و لنز قهوه ای روی چشمای ابیش گذاشت چون دوست نداشت بچه های مدرسه پشت سرش حرف در بیارن و بعد از این رفت به مدرسش ....
وقتی وارد مدرسه شد
باز هم یه تاریکی از زندگیش رو حس میکرد چون اون مدرسه خیلی بیروح بود
هرکی تو اون مدرسه واسه خودش رئیس بود یک مدرسه بی سر و پا بود.
ویو می هو:
وقتی پام رو تو مدرسه گذاشتم بلندگو ی مدرسه اسم منو صدا زد و رفتم به دفتر مدیر
_سلام خانم مین
می هو: سلام
_ببینین خانم مین ما کاملا شمارو درک میکنیم که تو چه شرایطی هستین ولی اگر شهریه مدرسه رو پرداخت نکنین از مدرسه اخراج میشین
می هو: ......ام..امم..اما....من دیگه پیش پدرم زندگی نمیکنم، لطفا ازتون خواهش میکنم تا ماه بعد صبر کنین من این مبلغ رو به شما میدم
_قل میدین؟
می هو: بله بله قل میدم
_خیلی خب ما تا ۱ ماه دیگه صبر میکنیم
می هو: خیلی ممنونم
و.....
ادامه دارد.....
بی ناموصه هرکی خونده کامنت نزاره و لایک نکنه.
ما اینجا داریم زحمت میکشیم
که دیدم اون این شامپانزه داره نگاهم میکنه
می هو: چته؟ آدم ندیدی؟
اومد سمتم و یک دونه زد تو دهنم
مینهوان: مثل اینکه یادت رفته من پدرتم هرزه؟
می هو: تو؟ هه من که پدری ندارم به نظر من تو یه قمار باز بدبخت بیش نیستی!
مینهوان: خیلی پرویی
می هو: مثل توهم
مینهوان: فردا تمام وسایلتو جمع میکنی و از خونه ی من گم میشی بیرون
می هو: با کمال میل
(فردا)
ویو راوی:
اون تا صبح چشماش رو روی هم نزاشت
باورش نمی شد که یه روزی بخواد خونه ای که توش بزرگ شد رو ترک کنه.
ساعت ۷:۴۵ دقیقه صبح بود و اون هنوز نخوابیده بود بلند شد و کوله پشتیش رو با وسایلی که لازم داشت پر کرد و لنز قهوه ای روی چشمای ابیش گذاشت چون دوست نداشت بچه های مدرسه پشت سرش حرف در بیارن و بعد از این رفت به مدرسش ....
وقتی وارد مدرسه شد
باز هم یه تاریکی از زندگیش رو حس میکرد چون اون مدرسه خیلی بیروح بود
هرکی تو اون مدرسه واسه خودش رئیس بود یک مدرسه بی سر و پا بود.
ویو می هو:
وقتی پام رو تو مدرسه گذاشتم بلندگو ی مدرسه اسم منو صدا زد و رفتم به دفتر مدیر
_سلام خانم مین
می هو: سلام
_ببینین خانم مین ما کاملا شمارو درک میکنیم که تو چه شرایطی هستین ولی اگر شهریه مدرسه رو پرداخت نکنین از مدرسه اخراج میشین
می هو: ......ام..امم..اما....من دیگه پیش پدرم زندگی نمیکنم، لطفا ازتون خواهش میکنم تا ماه بعد صبر کنین من این مبلغ رو به شما میدم
_قل میدین؟
می هو: بله بله قل میدم
_خیلی خب ما تا ۱ ماه دیگه صبر میکنیم
می هو: خیلی ممنونم
و.....
ادامه دارد.....
بی ناموصه هرکی خونده کامنت نزاره و لایک نکنه.
ما اینجا داریم زحمت میکشیم
۳.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.