پارت ۳۳ دشت باز

ات وقتی بیهوش بود فرشته های مرده دورش حلقه زدن
و آوازی رو میخوندن در اخر فرشته ها بلند شد و تو هوا معلق بودن و با دستشون نیرویی منتقل کردن که ات ایستاد و توی هوا معلق شد
چند تا فرشته دختر سمتش اومدن و موهاش رو درست کردن و لباس زیبای تنش کردن و در اخر فرشته ای که انگار سردم دار اونا بود حلقه طلایی رنگ رو روی سر ات گذاشت

و همشون رفتن
تا اینکه ات بالا اومد و روی آب معلق شد و یهو چشمش رو باز کرد
با دستش خودش رو روی آب گذاشت و به لبه سخره ای رسید بلند شد و به دور ورش نگاه کرد سرسبز بود و اون طرف آبشاری بود
حس کرد چیزی رو سرشه و بله
حلقه ای روی سرش بود نشست و خودش رو توی آب دید صورتش رنگ سفید قشنگی شده بود موهاش طلایی بلوند بود و ولباس از ابریشم تنش بود
از تعجب ماتش برده بود
بلند شد و به دور برش نگاه کرد و لحظه ای به نزدیکی ابشار رسید
روی صخره ای پسری با موهای مشکی و لباس سفید و دوتا بال دید که پشتش بود ( یونگی پشتش به ما عه🤣)
ات. : ببخشید آقا
پسر برگشت و ات رو دید هردو خشکشون زد
ات ما تعجب بغضش گرفت و دوید طرف یونگی
یونگی هم بغض کرده بود و دستاش رو به نشانه بقل باز کرد
ات وقتی به بقل یونگی رسید سریع بدن یونگی رو توی تنش جمع کرد
ات : یونگی ( گریه )
یونگی: گریه نکن فرشته ( بغض)
ات چند دقیقه ای توی بقل یونگی بود تا اینکه سرش رو بلند کرد تا به صورت یونگی نگاه کنه ( یونگی قدش بلنده ها)
ات دستش رو روی گونه های یون‌یونگی کشید و یه لحظه‌ای یونگی پرت کرد تو ابشار
یونگی تو آب افتاد و روی سطح آب قرار گرفت آب رو از روی چشمش کنار زد
یونگی : چیکار میکنی
ات بلند بلند میخندید و یونگی هم خندش گرفت وقتی خنده ات تموم شد ات دستش رو دراز کرد تا یونگی بیاد بالا ولی یونگی هدفش این نبود وقتی دست ات رو گرفت به سمت خودش کشید و ات تو آب افتاد اما بقل یونگی و ات کامل بدنش خیس شده بود و سرش رو از شونه های یونگی برداشت و یونگی رو با اخم نگاه کرد یونگی پوزخند زد و ات تا خواست حرف بزنه یونگی لبش روی لب ات گذاشت و بوسه عمیقی رو شروع کرد
در حدی که داشت شیره وجود ات رو به بدن خودش منتقل میکرد( خودم چندشم شد اوکی 🥲😅)؛ و سر ات رو گرفت وقتی بوسه قطع شد یونگی همراه اینکه بدن ات رو توی دستاش گره کرده بود ( ادبی حرف زدم نفمیدی بگم چجوریه) به لبه سخره رسید ات رو روی لبه سخره نشون و خودش بلند شد و کنار ات نشست و بالا هاشو تکون داد تا ابش بره به پشت ات نگاه کرد
ات : چرا همه به کمرم نگاه میکنن) و یونگی دستی رو کله ات کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت
یونگی : چون خودت میفهمی ( شیطون و ذوق )
یونگی دوباره به لب های خیس ات نگاه کرد و ات فهمید یونگی تشنه تمام بدنش شه از لب هاش تا ( بوووق) ات بدون حرفی لب هاش رو روی لب یونگی قرار داد و دستش رو توی موهای یونگی کشید یونگی روی ات افتاد و روش خیمه زد و تا میتونست ات رو بوسید و سرش رو لای گردن ات فرو برد و بو کرد ات نفسی راهت کشید و یونگی از روش بلند شد و کمک کرد ات بلند شه



از اون طرف دشت
فرشته مرگ و فرشته اب نشسته بودن و به عشق بازی این دوتا نگاه میکردن فرشته مرگ : هعیی درد سینگلی ( همدردی این عزیز )
فرشته اب : واقعا درد سینگلی میگما یعنی ات فهمیده که الان به الهه تبدیل شده
فرشته م : نه هنوز
فرشته اب : بیا بریم
فرشته م: بریم
و رفتن


لباس ات اسلاید بعده
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۴ دثت باز

۳۵ دشت باز

اسلاید. بعد عکس خودمه

پارت ۳۲ دشت باز

دوست پسر دمدمی مزاج

ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 76 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ دختر...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط