Season Two||Part Five
Season Two||Part Five
داوینا: لوئیجی!!!!!!
لوئی داوینا رو محکم در اغوش گرفته بود و ازش محافظت میکرد نفس نفس میزد و رگ های گردن و صورتش بیرون زده بود مردمک چشمانش تنگ شده بود و اروم کمی خون از دهانش جاری شد و بر روی صورت داوینا ریخت... داوینا ترسیده و نگران با چشمان اشکی صورت لوئیجی رو نوازش میکرد و اروم اشک میریخت
لوئی: من خوبم... عزیزم... نگران من نباش...
لوئی با یک لبخند این رو گفت چشمانش نیمه بسته بود ولی هوشیار بود
داوینا: نه نه نه نه... همه ی اینا تقصیر منه من باید توی دریای جنوب میموندم... باید توی دریای جنوب میموندم وگرنه الان حالت خوب بود...
لوئی داوینا رو نوازش کرد و بعد به امیلی رو برد
لوئی: من، به این سادگی ها نمیمیرم امیلی... یا شاید هم باید بگم دختر وزیر؟...
لوئی به داوینا لبخندی زد و بهش عامت داپ که فرار کنه
داوینا سریعا بلند شد ایساگی رو بغل کرد و فرار کرد با چشمای اشک الود و نگران حتی پشتش رو نگاه نکرد و با خط زمانی که خونه ی لوئی رفت و به اتاق میا هجوم برد...
خط زمانیــــــــ|¦| جنگ میان زمانی (جنگ دولت و لوئی)
لوئی و امیلی بشدت درگیر شدن لوئی با ضربه های تیغه ها و پولک هاش به امیلی اسیب میزد و امیلی با سم حرکت میکرد
لوئی: من بهت اعتماد کردم!! و توی عوضی دختر دشمن من بودی که همیشه قصد کشتن منو داشت!!!
لوئی امیلی رو توی دیوار پرت میکنه و با لگد به شکمش استخون کمرش رو میشکنه
لوئی: توی عوضی..
امیلی: ببهشید لوئی... من مجبورم... پدرم-...
وزیر: اوه ببین کی اینجاست... لوئیجی فلوکو... پسر بئاتریس دانشمند دیوانه ی ما!
داوینا: لوئیجی!!!!!!
لوئی داوینا رو محکم در اغوش گرفته بود و ازش محافظت میکرد نفس نفس میزد و رگ های گردن و صورتش بیرون زده بود مردمک چشمانش تنگ شده بود و اروم کمی خون از دهانش جاری شد و بر روی صورت داوینا ریخت... داوینا ترسیده و نگران با چشمان اشکی صورت لوئیجی رو نوازش میکرد و اروم اشک میریخت
لوئی: من خوبم... عزیزم... نگران من نباش...
لوئی با یک لبخند این رو گفت چشمانش نیمه بسته بود ولی هوشیار بود
داوینا: نه نه نه نه... همه ی اینا تقصیر منه من باید توی دریای جنوب میموندم... باید توی دریای جنوب میموندم وگرنه الان حالت خوب بود...
لوئی داوینا رو نوازش کرد و بعد به امیلی رو برد
لوئی: من، به این سادگی ها نمیمیرم امیلی... یا شاید هم باید بگم دختر وزیر؟...
لوئی به داوینا لبخندی زد و بهش عامت داپ که فرار کنه
داوینا سریعا بلند شد ایساگی رو بغل کرد و فرار کرد با چشمای اشک الود و نگران حتی پشتش رو نگاه نکرد و با خط زمانی که خونه ی لوئی رفت و به اتاق میا هجوم برد...
خط زمانیــــــــ|¦| جنگ میان زمانی (جنگ دولت و لوئی)
لوئی و امیلی بشدت درگیر شدن لوئی با ضربه های تیغه ها و پولک هاش به امیلی اسیب میزد و امیلی با سم حرکت میکرد
لوئی: من بهت اعتماد کردم!! و توی عوضی دختر دشمن من بودی که همیشه قصد کشتن منو داشت!!!
لوئی امیلی رو توی دیوار پرت میکنه و با لگد به شکمش استخون کمرش رو میشکنه
لوئی: توی عوضی..
امیلی: ببهشید لوئی... من مجبورم... پدرم-...
وزیر: اوه ببین کی اینجاست... لوئیجی فلوکو... پسر بئاتریس دانشمند دیوانه ی ما!
۲.۱k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.