تک پارتی تهیونگ
تک پارتی تهیونگ
ویو ات : چند وقتی بود که تهیونگ بخاطر قضیه مادرش افسرده بود و خب به من توجه نمیکرد من خیلی سعی میکردم درکش کنم چون فوت مادر خیلی سخت بود ولی بعد از چند وقت تهیونگ رفتارش کلا عوض شد و دیگه انگار خبری از عشق به من نبود ، باهام بد رفتاری میکرد انگار که اصلا من وجود نداشتم ، همینجوری تحمل میکردم تا اینکه یه شب اومد خونه و نشست روی مبل ساعت یک نصف شب بود
ات : تا این بوته شب کجا بودی ، حالت خوبه ؟
ته: چقدر حرف میزنی برو اونور
ات: مستی ؟
خوبی ؟
اون شب مست بود و من اینو فهمیدم اومدم که برم ولی دستمو گرفت و زد زمین
ته: تو مامانمو کشتی
ات: چی ؟ ( با قیافه وحشت زده )
ته: ازت بدم میاد
ات: میدوم الان مستی ، ولی حرفت اصلا قابل هضم نیست
ته: کاش بجای مامانم تو میمیردی
درسته اون شب مست بود ولی دلمو شکست
یه لحظه احساس کردم واقعا قلبم درد گرفت
بلند شدم و رفتم توی اتاقم لباسام رو برداشتم فقط لباسام ، وقتی برگشتم از توی اتاق دیدم تهیونگ روی مبل خوابیده
رفتم توی خیابون و توی یه دارم امن که کنارش ایستگاه پلیس بود نشستم
و تا صبح همونجا موندم
فردا صبح
( ویو تهیونگ)
از خواب بلند شدم و خیلی سرم درد میکرد و اومدم بلند بشم که دیدم ات نیست
یکم فکر کردم و تازه یادم اومد دیشب مست کردم همش سعی میکردم یادم بیاد چیکار کردم و تازه یادم اومد ، ات این چند وقته اصلا بهش توجه نمیکردم ولی اون همیشه کنارم بود تاحالم بهتر شه ولی حرف دیشبم خیلی ناراحتش کرده
به ات نزدیک به پنجاه بار زنگ زدم ولی کسی جواب نداد
بازم زنگ
زنگ و زنگ
از خونه زدم بیرون و رفتم اطراف رو نگاه کنم
میدونستم ات از اینکه پسرا مزاحمش بشن وحشت داشت برای همین یا میرفت خونه ی آشنا یا میرفت جایی که امن باشه
برای همین تصمیم گرفتم برم پارک نزدیک خونم که امن بود و دیدم که آره اونجا خوابه
رفتم سمتش و بغلش کردم و بردمش خونه اینقدر خسته بود که حتی بیدار هم نشد
یه ساعت گذشت و بالاخره بیدار شد با یه سینی غذا توی دستم کنارش وایستاده بودم
وقتی منو دید میخواست از روی تخت بلند شه ولی اصرار کردم که بشینه
ولی بلند شد
ویو ات : چجوری میتونست تو چشمام نگاه کنه
بلند شدم و رفتم بیرون از خونه ولی دنبالم اومد و از شانس خیلی گند من یه ماشین خورد بهش رفتم سمتش که دیدم خونریزی میکنه
زنگ زدیم به آمبولانس ولی یه چیزی بهم گفت : مرسی که درکم کردی و تمام مدت پیشم بودی و ببخشید بابت حرفم اگر زنده موندن جبران میکنم برات
پشت در اتاق عمل جون میدادم که بالاخره دکتر اومد بیرون و خبرو داد رفتم تو که خودم با چشمای خودم ببینمش
ات : من بخشیدمت ته ( با گریه )
ته: منو ببخش برات جبران میکنم
ویو ات : چند وقتی بود که تهیونگ بخاطر قضیه مادرش افسرده بود و خب به من توجه نمیکرد من خیلی سعی میکردم درکش کنم چون فوت مادر خیلی سخت بود ولی بعد از چند وقت تهیونگ رفتارش کلا عوض شد و دیگه انگار خبری از عشق به من نبود ، باهام بد رفتاری میکرد انگار که اصلا من وجود نداشتم ، همینجوری تحمل میکردم تا اینکه یه شب اومد خونه و نشست روی مبل ساعت یک نصف شب بود
ات : تا این بوته شب کجا بودی ، حالت خوبه ؟
ته: چقدر حرف میزنی برو اونور
ات: مستی ؟
خوبی ؟
اون شب مست بود و من اینو فهمیدم اومدم که برم ولی دستمو گرفت و زد زمین
ته: تو مامانمو کشتی
ات: چی ؟ ( با قیافه وحشت زده )
ته: ازت بدم میاد
ات: میدوم الان مستی ، ولی حرفت اصلا قابل هضم نیست
ته: کاش بجای مامانم تو میمیردی
درسته اون شب مست بود ولی دلمو شکست
یه لحظه احساس کردم واقعا قلبم درد گرفت
بلند شدم و رفتم توی اتاقم لباسام رو برداشتم فقط لباسام ، وقتی برگشتم از توی اتاق دیدم تهیونگ روی مبل خوابیده
رفتم توی خیابون و توی یه دارم امن که کنارش ایستگاه پلیس بود نشستم
و تا صبح همونجا موندم
فردا صبح
( ویو تهیونگ)
از خواب بلند شدم و خیلی سرم درد میکرد و اومدم بلند بشم که دیدم ات نیست
یکم فکر کردم و تازه یادم اومد دیشب مست کردم همش سعی میکردم یادم بیاد چیکار کردم و تازه یادم اومد ، ات این چند وقته اصلا بهش توجه نمیکردم ولی اون همیشه کنارم بود تاحالم بهتر شه ولی حرف دیشبم خیلی ناراحتش کرده
به ات نزدیک به پنجاه بار زنگ زدم ولی کسی جواب نداد
بازم زنگ
زنگ و زنگ
از خونه زدم بیرون و رفتم اطراف رو نگاه کنم
میدونستم ات از اینکه پسرا مزاحمش بشن وحشت داشت برای همین یا میرفت خونه ی آشنا یا میرفت جایی که امن باشه
برای همین تصمیم گرفتم برم پارک نزدیک خونم که امن بود و دیدم که آره اونجا خوابه
رفتم سمتش و بغلش کردم و بردمش خونه اینقدر خسته بود که حتی بیدار هم نشد
یه ساعت گذشت و بالاخره بیدار شد با یه سینی غذا توی دستم کنارش وایستاده بودم
وقتی منو دید میخواست از روی تخت بلند شه ولی اصرار کردم که بشینه
ولی بلند شد
ویو ات : چجوری میتونست تو چشمام نگاه کنه
بلند شدم و رفتم بیرون از خونه ولی دنبالم اومد و از شانس خیلی گند من یه ماشین خورد بهش رفتم سمتش که دیدم خونریزی میکنه
زنگ زدیم به آمبولانس ولی یه چیزی بهم گفت : مرسی که درکم کردی و تمام مدت پیشم بودی و ببخشید بابت حرفم اگر زنده موندن جبران میکنم برات
پشت در اتاق عمل جون میدادم که بالاخره دکتر اومد بیرون و خبرو داد رفتم تو که خودم با چشمای خودم ببینمش
ات : من بخشیدمت ته ( با گریه )
ته: منو ببخش برات جبران میکنم
۶.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.