roman. .loveintime's profile picture
roman._.loveintime's profile picture
roman._.loveintime #پارت۸
از اتاق اومدم بیرون وبه سالن رفتم دیدم اونا هم تقریباآماده بودن وداشتن صحبت میکردن چشمم به کیان افتاد که تو فکر بودرفتم پیشش وازش پرسیدم:چیزی شده چرا اینقد گرفته ای امروز؟
کیان:ن خوبم چیزی نیست
+الکی نگو من که خوب تو رو میشناسم میدونم چیزی شده
عصبی وکلافه نگام کردو گفت:میگم چیزی نیست دیگه بیخیال شو
منم دیگه چیزی نگفتم،همون موقع صدای بابارو شنیدم که گفت بریم از عمارت خارج شدیم و به سمت خونه خاله سوگند رفتیم......
وارد عمارتشون شدیم یه فضای قشنگ و رمانتیک داشت تقریبا مثل عمارت ما بود همون موقع اومدن پیشواز ماسلام و احوال پرسی کردیم بعد از تموم شدن داخل سالن نشستیم و همه مشغول حرف زدن شدن منم که کیان پیشم بود انگاری این افسرده ها تکونم نمیخورد حوصلم سررفته بودواسه همین ازش پرسیدم:کیان خاله سوگند با شوهرش و سه تا بچش اینجازندگی میکنن؟
یکم نگام کرد و گفت:اره بقیه خونوادشون ترکیه هستن یا جای دیگه ولی بچه هاش چهارتاست الان یکیشونو نیست آهانی گفتم که اونم ساکت شد و هیچی نگفت همینطوری نشسته بودم که یشیم اومد دستم و کشید و گفت:کیانا بلند شو بیاپیش ما میخایم بریم بالا داخل اتاق چته عین این شوهر مرده ها نشستی پاشوببینم
+خیلی خب بابا چته دستمو کندی ولم کن اومدم
بلند شدم وباهاشون سمت طبقه بالا رفتم..... #loveintime
لطفا برای دوستانتون به اشتراک بزارید👆🙏
roman._.loveintime #پارت۸
از اتاق اومدم بیرون وبه سالن رفتم دیدم اونا هم تقریباآماده بودن وداشتن صحبت میکردن چشمم به کیان افتاد که تو فکر بودرفتم پیشش وازش پرسیدم:چیزی شده چرا اینقد گرفته ای امروز؟
کیان:ن خوبم چیزی نیست
+الکی نگو من که خوب تو رو میشناسم میدونم چیزی شده
عصبی وکلافه نگام کردو گفت:میگم چیزی نیست دیگه بیخیال شو
منم دیگه چیزی نگفتم،همون موقع صدای بابارو شنیدم که گفت بریم از عمارت خارج شدیم و به سمت خونه خاله سوگند رفتیم......
وارد عمارتشون شدیم یه فضای قشنگ و رمانتیک داشت تقریبا مثل عمارت ما بود همون موقع اومدن پیشواز ماسلام و احوال پرسی کردیم بعد از تموم شدن داخل سالن نشستیم و همه مشغول حرف زدن شدن منم که کیان پیشم بود انگاری این افسرده ها تکونم نمیخورد حوصلم سررفته بودواسه همین ازش پرسیدم:کیان خاله سوگند با شوهرش و سه تا بچش اینجازندگی میکنن؟
یکم نگام کرد و گفت:اره بقیه خونوادشون ترکیه هستن یا جای دیگه ولی بچه هاش چهارتاست الان یکیشونو نیست آهانی گفتم که اونم ساکت شد و هیچی نگفت همینطوری نشسته بودم که یشیم اومد دستم و کشید و گفت:کیانا بلند شو بیاپیش ما میخایم بریم بالا داخل اتاق چته عین این شوهر مرده ها نشستی پاشوببینم
+خیلی خب بابا چته دستمو کندی ولم کن اومدم
بلند شدم وباهاشون سمت طبقه بالا رفتم..... #loveintime
لطفا برای دوستانتون به اشتراک بزارید👆🙏
۳.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.