roman. .loveintime's profile picture
roman._.loveintime's profile picture
roman._.loveintime #پارت۷
بیرون از دانشکده به ماشین که رسیدیم یهو ملیسا زد زیر خنده برگشتم و با تعجب گفتم:چته تو؟
_وااای خداااا کیانا پسر مردم و نابود کردی با حرفت بدبخت جلو دوستاش کمرش شکست
با خونسردی گفتم:حقش بود بعدشم دروغ که نگفتم
سوار ماشین شدیم و به سمت یه رستوران رفتم غذا مون و که خوردیم بعدش به نیویورک برگشتیم ملیسا رو رسوندم و تقریبا ساعت ۶بود که به عمارت رسیدم نگهبان درو برام باز کردو منم رفتم داخل وارد عمارت که شدم دیدم مامان و بابام و آقاجون و مادر جون و عمو و.....با کیان نشسته بودن حرف میزدن کیان انگاری یه کم گرفته بود رفتم و سلام کردم همشون جواب سلاممو با خوشرویی دادن از کیان پرسیدم:اتفاقی افتاده چته؟
مامانم به جای اون جواب داد:ن عزیزم چیزی نیست فک کنم خیلی خسته ای تو برو استراحت کن شبم باید بریم خونه خاله سوگند باشه ای گفتم به سمت اتاقم حرکت کردم ساعتو واسه ۷ تنظیم کردم و اینقده خسته بودم که با همون لباسا خوابیدم و خوابم برد ********
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم که سر حال بشم وقتی اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم که۷ و نیم رو نشون میداد سریع رفتم سراغ کمد لباسم خوب چی بپوشم؟
یه بافت آستین بلند سفید که جلوش کوتاه تر از پشتش بود و تا بالا ناف میومد با یه شلوارلی زخمی با بوت سفید یه پالتو مشکی هم برای روش یه آرایش مات و شیک هم کردم مو های بلوندم و صاف کردم و با کش یه طرف بستن، ساعت و انگشترم هم دستم کردم گوشیم و برداشتم و تمام عالی شد..... #loveintime
roman._.loveintime #پارت۷
بیرون از دانشکده به ماشین که رسیدیم یهو ملیسا زد زیر خنده برگشتم و با تعجب گفتم:چته تو؟
_وااای خداااا کیانا پسر مردم و نابود کردی با حرفت بدبخت جلو دوستاش کمرش شکست
با خونسردی گفتم:حقش بود بعدشم دروغ که نگفتم
سوار ماشین شدیم و به سمت یه رستوران رفتم غذا مون و که خوردیم بعدش به نیویورک برگشتیم ملیسا رو رسوندم و تقریبا ساعت ۶بود که به عمارت رسیدم نگهبان درو برام باز کردو منم رفتم داخل وارد عمارت که شدم دیدم مامان و بابام و آقاجون و مادر جون و عمو و.....با کیان نشسته بودن حرف میزدن کیان انگاری یه کم گرفته بود رفتم و سلام کردم همشون جواب سلاممو با خوشرویی دادن از کیان پرسیدم:اتفاقی افتاده چته؟
مامانم به جای اون جواب داد:ن عزیزم چیزی نیست فک کنم خیلی خسته ای تو برو استراحت کن شبم باید بریم خونه خاله سوگند باشه ای گفتم به سمت اتاقم حرکت کردم ساعتو واسه ۷ تنظیم کردم و اینقده خسته بودم که با همون لباسا خوابیدم و خوابم برد ********
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم که سر حال بشم وقتی اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم که۷ و نیم رو نشون میداد سریع رفتم سراغ کمد لباسم خوب چی بپوشم؟
یه بافت آستین بلند سفید که جلوش کوتاه تر از پشتش بود و تا بالا ناف میومد با یه شلوارلی زخمی با بوت سفید یه پالتو مشکی هم برای روش یه آرایش مات و شیک هم کردم مو های بلوندم و صاف کردم و با کش یه طرف بستن، ساعت و انگشترم هم دستم کردم گوشیم و برداشتم و تمام عالی شد..... #loveintime
۶.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.