نگفتم برات ...
نگفتم برات ...
ینی دکتر گفته نگیم ...
میگه اگه از قدیما حرف بزنید ینی خوب نشدید ...
باز باید بمونید تو این زمستون سرد بی بارون بی خورشید ...
چیه این دنیا؟
همش سکوت ...
همش ابر ...
نگفتم برات ...
یه شبایی میرم روی شاخه بلنده ی درخت بلوط حیاط آسایشگاه ,
صدای کلاغ درمیارم ...
بس که میدونم از کلاغ بدت میاد
ینی میخوام بگم حتی اگه از من بدت بیاد ,
بهتره از اینکه اصن انگار نه انگار که منم هستم ...
چطوریه که دلت برام تنگ نمیشه؟
نمی بینی منو ...
نمیخوای ...
نمی شناسی ...
این همه برف اومد،
بارون اومد، یه بار صدام نکردی ...
ببین اسممو بلدی هنوز؟
یا نه اصن یادت رفته؟
اونقد که جا نبود منم بمونم گوشه ی دلت ...
چهار شب پیشا به پرستار گفتم دستامو نبنده به تخت ...
قول دادم پیشونمو دیگه با پیچ گوشتی زخم نکنم ,
که مورچه ها بریزن بیرون ...
پرستار پیره مثه همه ی پیرا مهربونه ...
قبول کرد ...
اومدم نشستم تو محوطه ,
با عکس تو و آتیش و
صدای دور یه جغد بدبختی که خوابش نمی برد ...
عکستو انداختم تو آتیش،
گفتم اصن بسوزی حالا که اینقد می سوزونی ...
دلم نیومد ...
عکستو از آتیش و خاکستر کشیدم بیرون ...
حالا نگا کن...
کف دستم یه تاول بزرگه ,
به نشونه ی اینکه هنوز می خوامت ...
هر چند دقیقه یه بار به تاول نگا میکنم ,
که یادم نره هنوز اهلی تو ام ...
حالا من هیچی نمیگم درست ,
اما تو اینقد بد نباش ...
بیا به دیدن من ...
مگه نگفتی میای؟!
مگه نگفتی اگه خوب شم ,
میای منو می بری پارک ملت .
بقل اون مجسمه که اولین بار منو بوسیدی ...
خوب شدم دیگه!
بیا منو ببر ...
نوازشم کن ...
دلم آغوش بی دغدغه می خواد ...
میای؟ نمیای ...
یادته؟ یادت رفته ...
میخوای منو؟ نمیخوای ...
دوسم داری؟ نداری ...
نداری؟
اگه نداری که چیه این همه نوشتن و گفتن؟
فردا خورشید که دربیاد ,
میرم واسه همیشه ...
اما یادت نره که یادم نرفت دوسِت دارم ...
اگه خواستی یا نخواستی ...
اگه بودی یا نبودی ..........
#حمید_سلیمی #دلبر_و_دیوانه 1
ینی دکتر گفته نگیم ...
میگه اگه از قدیما حرف بزنید ینی خوب نشدید ...
باز باید بمونید تو این زمستون سرد بی بارون بی خورشید ...
چیه این دنیا؟
همش سکوت ...
همش ابر ...
نگفتم برات ...
یه شبایی میرم روی شاخه بلنده ی درخت بلوط حیاط آسایشگاه ,
صدای کلاغ درمیارم ...
بس که میدونم از کلاغ بدت میاد
ینی میخوام بگم حتی اگه از من بدت بیاد ,
بهتره از اینکه اصن انگار نه انگار که منم هستم ...
چطوریه که دلت برام تنگ نمیشه؟
نمی بینی منو ...
نمیخوای ...
نمی شناسی ...
این همه برف اومد،
بارون اومد، یه بار صدام نکردی ...
ببین اسممو بلدی هنوز؟
یا نه اصن یادت رفته؟
اونقد که جا نبود منم بمونم گوشه ی دلت ...
چهار شب پیشا به پرستار گفتم دستامو نبنده به تخت ...
قول دادم پیشونمو دیگه با پیچ گوشتی زخم نکنم ,
که مورچه ها بریزن بیرون ...
پرستار پیره مثه همه ی پیرا مهربونه ...
قبول کرد ...
اومدم نشستم تو محوطه ,
با عکس تو و آتیش و
صدای دور یه جغد بدبختی که خوابش نمی برد ...
عکستو انداختم تو آتیش،
گفتم اصن بسوزی حالا که اینقد می سوزونی ...
دلم نیومد ...
عکستو از آتیش و خاکستر کشیدم بیرون ...
حالا نگا کن...
کف دستم یه تاول بزرگه ,
به نشونه ی اینکه هنوز می خوامت ...
هر چند دقیقه یه بار به تاول نگا میکنم ,
که یادم نره هنوز اهلی تو ام ...
حالا من هیچی نمیگم درست ,
اما تو اینقد بد نباش ...
بیا به دیدن من ...
مگه نگفتی میای؟!
مگه نگفتی اگه خوب شم ,
میای منو می بری پارک ملت .
بقل اون مجسمه که اولین بار منو بوسیدی ...
خوب شدم دیگه!
بیا منو ببر ...
نوازشم کن ...
دلم آغوش بی دغدغه می خواد ...
میای؟ نمیای ...
یادته؟ یادت رفته ...
میخوای منو؟ نمیخوای ...
دوسم داری؟ نداری ...
نداری؟
اگه نداری که چیه این همه نوشتن و گفتن؟
فردا خورشید که دربیاد ,
میرم واسه همیشه ...
اما یادت نره که یادم نرفت دوسِت دارم ...
اگه خواستی یا نخواستی ...
اگه بودی یا نبودی ..........
#حمید_سلیمی #دلبر_و_دیوانه 1
۳۱.۶k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.