༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 2
༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 2
{ اومدم جلو و سلام کردم و بوقلمون رو گزاشتم رو میز و رفتم بیرون خونه
حوصله هیچ چیز رو نداشتم و برای فردا نگران بودم
رفتم سمت مرکز شهر تا از عاقا یه شانیونگ شیرینی بگیرم که جانگ کوک رو کنار دیوار در حالی که داشت با بچه ها بازی میکرد دیدم
اونم منو دید و بهم با اشاره گفت که باهام کار داره
اومدم نزدیکش که بدون هیچ حرفی دستمو کشید و برد یه جایه خلوت }
✙ چی شده چرا اونطوری میکنی
✚ ببین.. فردا روزه انتخابه ، تو که نمیخای بمیری؟ میخای ؟
✙ از کجا معلوم منو انتخاب کنن
✚ تو رو نمیدونم.. اما منو صد از صد انتخاب میکنن
گوش کن، من میخام فرار کنم.. باهام میای یا نه؟
✙اما من.... اما من... نمیتونم
✚ مطمئنی میخای جونتو از دست بدی؟
✙ ببین کوک فرار کردن از انتخابات به این بزرگی کار راحتی نیست
✚ چرا هست.. همین امشب از این شهر میریم،
✙ میریم کجا؟ اصلا جایی رو داریم بریم؟؟؟
✚ میریم تو جنگل چند روز اونجا میمونیم تا ببینیم چی میشه
✙ ببین کوک راستشو بخوای خودم تا حالا بهش فکر کرده بودم که از زیرش در برم
اما نه اینطوری
✚ تو فکر بهتری داری؟ اگه داری بگو همونو انجام میدیم
✙ خب.... نه هیچ فکری ندارم
پس همین امشب ساعت 12 وقتی شهر خلوت میشه و همه خوابن فلنگو میبندیم و میریم
✚ کنار سرد اب تو جنگل میبینمت
✙ خدافظ
{ رفتم خونه. و کوله پشتیمو بر داشتم. و شرو کردم به جمع کردن وسایلم }
◍ دخترم،، داری چیکار میکنی کجا داری میری
✙ مامان، راستش نمیتونم جونمو ب خطر بندازم
نمیتونم صبر کنم و بشینم نگاه کنم دوستامو همو میشکن فقط به خاطر دولت این شهر نه به خاطر مردمش
◍ اروم باش ببینم چی میگی.. الان میخای چیکار کنی
✙ از اینجا میرم
{ کوله رو بر داشتم و از خونه زدم بیرون ،، هنوز مردم بیرون بودن و سربازا و نگهبانا مراقب بودن
دوباره اومدم تو خونه و رفتم تو اتاق زیر شیروونی
ساعت تقریبا ساعت 12 بود اما هنوز نگهبانا اونجا بودن
.
.
چند دقیقه بعد نگهبانا از منطقه ای که من و کوک اونجا بودیم رفتن ، مادرم خاب بود
منم اروم از خونه بیرون اومدم و رفتم سمت جنگل
داشتم غقب عقب راه میرفتم که از پشت خوردم به کوکی که باعث شد یه کم بترسم و داد بزنم }
✚ هیییی ساکت باش اگه بخای سر و صدا کنی دستگیرمون میکنن
✙ باشه ببخشید، حالا کجا میریم
✚ نمیدونم اما باید بریم
{ دستمو گرفت و به راه رفتن رو جنگل ادامه دادیم چند ساعتی همینطوری راه میرفتیم که یهو جانگ کوک رفت و پایه درختی نشست و از تو کولش ابشو بر داشت و خورد
منم نشستم اون ور تر }
✙ کوک، تو سردت نیست
✚ نه، به اندازه کافی لباس پوشیدم
تو سردته؟
✙ اره... خیلی
✚ ( فکر )
{ ژاکتی که تنش بود رو دراورد و تن من کرد }
✚ بیا ، گرمت میکنه
✙ اما خودت چی
✚ گفتم که به اندازه کافی لباس پوشیدم
{ خیلی خجالت زده بودم و از طرفی خوشحال بودم
مثلا با جذاب ترین پسر منطقه 12 دارن فرار میکنم و اون ژاکتشو ب من داده تا گرم باشم
عععررررر}
✙ فکر نمیکنی باید اتیش روشن کنیم؟
✚ نه، ممکنه رد دود رو بگیرن
✙ عا... درس میگی
{ اومدم جلو تر و سرمو گزاشتم رو زمین و سعی کردم بخابم که }
✚ رو زمین میخابی
✙ چیه انتظار داری تخت برامون بیارن
✚ درسته تخت نیست
اما من که هستم
✙ اوپا... تو؟؟
✚ اره من خوده من
{ سرمو برداشت و گذاشت رو پاش،، منم که از خجالت داشتم اب میشدم سعی کردم هیچی نگم و بخابم... }
{ اومدم جلو و سلام کردم و بوقلمون رو گزاشتم رو میز و رفتم بیرون خونه
حوصله هیچ چیز رو نداشتم و برای فردا نگران بودم
رفتم سمت مرکز شهر تا از عاقا یه شانیونگ شیرینی بگیرم که جانگ کوک رو کنار دیوار در حالی که داشت با بچه ها بازی میکرد دیدم
اونم منو دید و بهم با اشاره گفت که باهام کار داره
اومدم نزدیکش که بدون هیچ حرفی دستمو کشید و برد یه جایه خلوت }
✙ چی شده چرا اونطوری میکنی
✚ ببین.. فردا روزه انتخابه ، تو که نمیخای بمیری؟ میخای ؟
✙ از کجا معلوم منو انتخاب کنن
✚ تو رو نمیدونم.. اما منو صد از صد انتخاب میکنن
گوش کن، من میخام فرار کنم.. باهام میای یا نه؟
✙اما من.... اما من... نمیتونم
✚ مطمئنی میخای جونتو از دست بدی؟
✙ ببین کوک فرار کردن از انتخابات به این بزرگی کار راحتی نیست
✚ چرا هست.. همین امشب از این شهر میریم،
✙ میریم کجا؟ اصلا جایی رو داریم بریم؟؟؟
✚ میریم تو جنگل چند روز اونجا میمونیم تا ببینیم چی میشه
✙ ببین کوک راستشو بخوای خودم تا حالا بهش فکر کرده بودم که از زیرش در برم
اما نه اینطوری
✚ تو فکر بهتری داری؟ اگه داری بگو همونو انجام میدیم
✙ خب.... نه هیچ فکری ندارم
پس همین امشب ساعت 12 وقتی شهر خلوت میشه و همه خوابن فلنگو میبندیم و میریم
✚ کنار سرد اب تو جنگل میبینمت
✙ خدافظ
{ رفتم خونه. و کوله پشتیمو بر داشتم. و شرو کردم به جمع کردن وسایلم }
◍ دخترم،، داری چیکار میکنی کجا داری میری
✙ مامان، راستش نمیتونم جونمو ب خطر بندازم
نمیتونم صبر کنم و بشینم نگاه کنم دوستامو همو میشکن فقط به خاطر دولت این شهر نه به خاطر مردمش
◍ اروم باش ببینم چی میگی.. الان میخای چیکار کنی
✙ از اینجا میرم
{ کوله رو بر داشتم و از خونه زدم بیرون ،، هنوز مردم بیرون بودن و سربازا و نگهبانا مراقب بودن
دوباره اومدم تو خونه و رفتم تو اتاق زیر شیروونی
ساعت تقریبا ساعت 12 بود اما هنوز نگهبانا اونجا بودن
.
.
چند دقیقه بعد نگهبانا از منطقه ای که من و کوک اونجا بودیم رفتن ، مادرم خاب بود
منم اروم از خونه بیرون اومدم و رفتم سمت جنگل
داشتم غقب عقب راه میرفتم که از پشت خوردم به کوکی که باعث شد یه کم بترسم و داد بزنم }
✚ هیییی ساکت باش اگه بخای سر و صدا کنی دستگیرمون میکنن
✙ باشه ببخشید، حالا کجا میریم
✚ نمیدونم اما باید بریم
{ دستمو گرفت و به راه رفتن رو جنگل ادامه دادیم چند ساعتی همینطوری راه میرفتیم که یهو جانگ کوک رفت و پایه درختی نشست و از تو کولش ابشو بر داشت و خورد
منم نشستم اون ور تر }
✙ کوک، تو سردت نیست
✚ نه، به اندازه کافی لباس پوشیدم
تو سردته؟
✙ اره... خیلی
✚ ( فکر )
{ ژاکتی که تنش بود رو دراورد و تن من کرد }
✚ بیا ، گرمت میکنه
✙ اما خودت چی
✚ گفتم که به اندازه کافی لباس پوشیدم
{ خیلی خجالت زده بودم و از طرفی خوشحال بودم
مثلا با جذاب ترین پسر منطقه 12 دارن فرار میکنم و اون ژاکتشو ب من داده تا گرم باشم
عععررررر}
✙ فکر نمیکنی باید اتیش روشن کنیم؟
✚ نه، ممکنه رد دود رو بگیرن
✙ عا... درس میگی
{ اومدم جلو تر و سرمو گزاشتم رو زمین و سعی کردم بخابم که }
✚ رو زمین میخابی
✙ چیه انتظار داری تخت برامون بیارن
✚ درسته تخت نیست
اما من که هستم
✙ اوپا... تو؟؟
✚ اره من خوده من
{ سرمو برداشت و گذاشت رو پاش،، منم که از خجالت داشتم اب میشدم سعی کردم هیچی نگم و بخابم... }
۱۶.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.