فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
+اون موقعه به کمک احتیاج داشتم تازه آدرس اینجا رو از کجا اوردی؟
_آخه این چه سوالیه میپرسی تو فکر کردی چجوری این همه نامه رو برات فرستادم
+چرا امدی اینجا مگه بهم نگفتی بعد از اینکه آزادت کردم کار دیگه بهم نداری، نه من بهت کار ندارم نه تو بهم کاری داری؛پس چرا امدی اینجا؟
_یبار بهت گفتم که ازت اجازه نمیگریمکه بیام یا نه؛تو حق نداری بیای دنبالم ولی من هرکاری که بخوام میتونم بکنم چه چه کوچولو
+میخوای چیکارم کنی؟
_چی؟
+میخوای منو بکشی حالا برای اینکه نرم لوت بدم آزادت کردم؟
_ههه تو هیچ وقت نمیری لوم بدی
+از کجا مطمعنی؟
_اگه بریم لو بدی اول خودت میمیری بعد من میوفتم همونجا ولی خب دیگه هیچ وقت نمیرم اونجا
+رئیس بفهمه نیستی میاد دنبالت
_همچین جرعتی نداره با من در بیفته
+یه جوری حرف میزنی اینگار خیلی قدرت داری
_از تصوراتت هم بیشتر قدرت دارم چه چه کوچولو؛خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی
+توی غیر از یه بیمار بخش B چیزی نیستی؛ فکر میکردم سالمی ولی اشتباه میکردم
_مواظب حرفات باش، حواست باشه داری با کی حرف میزنی
+حواسم هست دارم با کی حرف میزنم
_نه بابا؟خب بگو ببینم داری با کی حرف میزنی؟
+یه بار بهت گفتم که تو چیزی غیر از یه بیمار روانی هاد که توی بخش B نیستی، حالا که دارم فکرشو میکنم میفهمم که چرا توی اون بخش زندانیت کردن
(جونگکوک فک چه مین رو محکم میگیره)
+اخخخخ، ولم کن
_ببین منو، داری از حدت رد میشی، خیلی جلوی خودمو گرفتم بلای سرت نیارم ولی اگه به حرفات ادامه بدی خودت با دستای خودت قبر خودت رو کندی
+ولم کن مردک روانی
(جونگکوک فک چه مین رو ول میکنه)
_امشب باهات کاری ندارم، ولی اگه یه بار دیگه مواظب حرف زدنت نباشی بلای سرت میارم که زار بزنی جلوم به التماس کردن بیوفتی که از کارم دست بردارم
(جونگکوک از اونجا میره و چه مین میمونه و با خودش بلند میگه)
+مردک روانی، ببین کی رو آزاد کردم، آمده در خونم معلوم نیست چرا بعد وقتی بهش میگی مریض بهش بر میخوره، آقا رو باش
(چه مین میره توی خونه و در رو میبنده)
*هشت ماه بعد
ویو چه مین
هشت ماه از وقتی که جونگکوک رو آزاد کردم میگذره و ازش خبری ندارم و تاحالا ندیدمش
کل تیمارستان دنبال جونگکوک میگردن و حتی پلیس ها هم دنبالشاَن
توی این هشت ماه سرم توی زندگی خودمه و یهبار هم به جونگکوک فکر نکردم
و دارم به زندگی خودم میرسم
سه ماه قبل برام از یه بیمارستان در خواست کار امد که برم اونجا کار کنم
من به یکی از بیمار ها خیلی خوب رسیدگی کردم و وقتی که امده بودن بازدید تیمارستان
بهم گفتن که کارم توی اینجا خیلی خوبه و بهتره که برم توی بیمارستان کار کنم
اونم نه پرستار بله به عنوان دکتر
منم چشم بسته قبول کردم
[(پایانpart²²)]
+اون موقعه به کمک احتیاج داشتم تازه آدرس اینجا رو از کجا اوردی؟
_آخه این چه سوالیه میپرسی تو فکر کردی چجوری این همه نامه رو برات فرستادم
+چرا امدی اینجا مگه بهم نگفتی بعد از اینکه آزادت کردم کار دیگه بهم نداری، نه من بهت کار ندارم نه تو بهم کاری داری؛پس چرا امدی اینجا؟
_یبار بهت گفتم که ازت اجازه نمیگریمکه بیام یا نه؛تو حق نداری بیای دنبالم ولی من هرکاری که بخوام میتونم بکنم چه چه کوچولو
+میخوای چیکارم کنی؟
_چی؟
+میخوای منو بکشی حالا برای اینکه نرم لوت بدم آزادت کردم؟
_ههه تو هیچ وقت نمیری لوم بدی
+از کجا مطمعنی؟
_اگه بریم لو بدی اول خودت میمیری بعد من میوفتم همونجا ولی خب دیگه هیچ وقت نمیرم اونجا
+رئیس بفهمه نیستی میاد دنبالت
_همچین جرعتی نداره با من در بیفته
+یه جوری حرف میزنی اینگار خیلی قدرت داری
_از تصوراتت هم بیشتر قدرت دارم چه چه کوچولو؛خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی
+توی غیر از یه بیمار بخش B چیزی نیستی؛ فکر میکردم سالمی ولی اشتباه میکردم
_مواظب حرفات باش، حواست باشه داری با کی حرف میزنی
+حواسم هست دارم با کی حرف میزنم
_نه بابا؟خب بگو ببینم داری با کی حرف میزنی؟
+یه بار بهت گفتم که تو چیزی غیر از یه بیمار روانی هاد که توی بخش B نیستی، حالا که دارم فکرشو میکنم میفهمم که چرا توی اون بخش زندانیت کردن
(جونگکوک فک چه مین رو محکم میگیره)
+اخخخخ، ولم کن
_ببین منو، داری از حدت رد میشی، خیلی جلوی خودمو گرفتم بلای سرت نیارم ولی اگه به حرفات ادامه بدی خودت با دستای خودت قبر خودت رو کندی
+ولم کن مردک روانی
(جونگکوک فک چه مین رو ول میکنه)
_امشب باهات کاری ندارم، ولی اگه یه بار دیگه مواظب حرف زدنت نباشی بلای سرت میارم که زار بزنی جلوم به التماس کردن بیوفتی که از کارم دست بردارم
(جونگکوک از اونجا میره و چه مین میمونه و با خودش بلند میگه)
+مردک روانی، ببین کی رو آزاد کردم، آمده در خونم معلوم نیست چرا بعد وقتی بهش میگی مریض بهش بر میخوره، آقا رو باش
(چه مین میره توی خونه و در رو میبنده)
*هشت ماه بعد
ویو چه مین
هشت ماه از وقتی که جونگکوک رو آزاد کردم میگذره و ازش خبری ندارم و تاحالا ندیدمش
کل تیمارستان دنبال جونگکوک میگردن و حتی پلیس ها هم دنبالشاَن
توی این هشت ماه سرم توی زندگی خودمه و یهبار هم به جونگکوک فکر نکردم
و دارم به زندگی خودم میرسم
سه ماه قبل برام از یه بیمارستان در خواست کار امد که برم اونجا کار کنم
من به یکی از بیمار ها خیلی خوب رسیدگی کردم و وقتی که امده بودن بازدید تیمارستان
بهم گفتن که کارم توی اینجا خیلی خوبه و بهتره که برم توی بیمارستان کار کنم
اونم نه پرستار بله به عنوان دکتر
منم چشم بسته قبول کردم
[(پایانpart²²)]
۹.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.