فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
part²⁴
ویو چه مین
امشب قراره که شیفت شب وایسم توی بیمارستان
شب شده بوده و ساعت ۲:۴۵ دیقه شب بود
توی بیمارستان ام و توی دفترم نشسته بودم و به در جلوی میزم نگاه میکردم
هیج خبری نبود و بیمارستان سکوت مطلق بود و این حوصلم رو سر برده بود
حوصلم سر رفته بود و دلم میخواست کاری انجام بدم
از روی صندلی بلند شدم و رفتم از دفترم بیرون
داشتم توی راهرو قدم میزدم که یادم افتاد
طبقه ای پایین منشی بخش تنهاست و تصمیم گرفتم که برم پیشش تا حوصلش سر نره و منم سرم گرم شه
بجای آسانسور از پله ها رفتم و رسیدم به بخش
دیدم که منشی بخش تنهاست و به در ورودی نگاه میکنه
معلومه که اونم حوصلش سررفته
با لبخند رفتم طرفش و گفتم...
+سلام
"اوهه سلام خانم دکتر"
+مزاحم که نیستم؟
"نه نه اصلا بفرمایید"
(چه مین میشینه روی صندلی کنار منشی)
+حوصلم سررفته بود گفتم بیام پیشت مشکلی که نیست؟
" نه نه اصلا هیچ وقت ، هیچ دکتر نمیآمد پیشم همشون شیفت شب رو توی دفترشون آن، از وقتی که اینجا کار میکنم اولین باره که دکتر میاد پیشم"
+واقعا خیلی حوصلم سر رفته بودم گفتم بیام ببین اینجا چیکار میکنین یکم یاد بگیرم
"خب شیفت شب اینجا کار زیادی نیست برای همین بعضی موقع های پرنده های بیمارستان که خیلی عجیب هستن رو میخونم"
+مگه اینجا هم هست؟
"معلومه؛ بعضی موقع ها کسایی میان که خیلی عجیب مریض شدن یا کشته شدن و دلیلی براشون نیست و هنوز کسی متوجه نشده و بعضی هاشون از اون چیزی که فکر بکنین هم عجیب ترن، منم اینا رو میخونم تا ببینم متوجه میشم یا نه"
+خیلی دلم میخواد یکیشون رو بخونم؛ میشه؟
"البته چرا که نه"
+خیلی ممنون
"فقط یه چیزی"
+چی؟
"من قبلا اینا رو همشون رو خوندم برای همین دیگه برام جالب نیستن برای همین میشه که برم پیش نامزدم؟"
+نامزدت؟ مگه نامزدت اینجاست؟
"بله اون پرستاره بخشه و بیشتر به من اونه که شیفت شب میخوره برای همین بیشتر شیفت شیفت شب ها پیش همینم برای همین میشه برم پیشش؟"
+اره اره چرا که نه برو، من اینجام
" وای خیلی ازتون ممنونم خانم دکتر خیلی بهم لطف دارید"
+نیازی به تشکر کن، برو پیشش من اینجام
"خیلی ازتون ممنونم خانم دکتر"
(منشی میره)
ویو چه مین
داشتم پرونده ها رو میخوندم، منشیه راست میگفت واقعا اینا خیلی عجب اند
داشتم میخوندم که یهو در ورودی باز شد و سرم رو آوردم بالا ولی کسی نبود
داشت بارون میبارید فکر کنم بخاطر همین هسکر عمل کردی فعال شده و برای همین در باز شده
شروع به خوندن کردم که بعد چند دقیقه دوباره در باز شد سرم رو آوردم بالا ولی بازم کسی نبود، دوباره اهمیت ندادم و شروع به خوندن کردم
بیمارستان خیلی ساکت بود برای همین صدای بارون باریدن میآمد همچنین صدای رعدوبرق
[(پایانpart²⁴)]
part²⁴
ویو چه مین
امشب قراره که شیفت شب وایسم توی بیمارستان
شب شده بوده و ساعت ۲:۴۵ دیقه شب بود
توی بیمارستان ام و توی دفترم نشسته بودم و به در جلوی میزم نگاه میکردم
هیج خبری نبود و بیمارستان سکوت مطلق بود و این حوصلم رو سر برده بود
حوصلم سر رفته بود و دلم میخواست کاری انجام بدم
از روی صندلی بلند شدم و رفتم از دفترم بیرون
داشتم توی راهرو قدم میزدم که یادم افتاد
طبقه ای پایین منشی بخش تنهاست و تصمیم گرفتم که برم پیشش تا حوصلش سر نره و منم سرم گرم شه
بجای آسانسور از پله ها رفتم و رسیدم به بخش
دیدم که منشی بخش تنهاست و به در ورودی نگاه میکنه
معلومه که اونم حوصلش سررفته
با لبخند رفتم طرفش و گفتم...
+سلام
"اوهه سلام خانم دکتر"
+مزاحم که نیستم؟
"نه نه اصلا بفرمایید"
(چه مین میشینه روی صندلی کنار منشی)
+حوصلم سررفته بود گفتم بیام پیشت مشکلی که نیست؟
" نه نه اصلا هیچ وقت ، هیچ دکتر نمیآمد پیشم همشون شیفت شب رو توی دفترشون آن، از وقتی که اینجا کار میکنم اولین باره که دکتر میاد پیشم"
+واقعا خیلی حوصلم سر رفته بودم گفتم بیام ببین اینجا چیکار میکنین یکم یاد بگیرم
"خب شیفت شب اینجا کار زیادی نیست برای همین بعضی موقع های پرنده های بیمارستان که خیلی عجیب هستن رو میخونم"
+مگه اینجا هم هست؟
"معلومه؛ بعضی موقع ها کسایی میان که خیلی عجیب مریض شدن یا کشته شدن و دلیلی براشون نیست و هنوز کسی متوجه نشده و بعضی هاشون از اون چیزی که فکر بکنین هم عجیب ترن، منم اینا رو میخونم تا ببینم متوجه میشم یا نه"
+خیلی دلم میخواد یکیشون رو بخونم؛ میشه؟
"البته چرا که نه"
+خیلی ممنون
"فقط یه چیزی"
+چی؟
"من قبلا اینا رو همشون رو خوندم برای همین دیگه برام جالب نیستن برای همین میشه که برم پیش نامزدم؟"
+نامزدت؟ مگه نامزدت اینجاست؟
"بله اون پرستاره بخشه و بیشتر به من اونه که شیفت شب میخوره برای همین بیشتر شیفت شیفت شب ها پیش همینم برای همین میشه برم پیشش؟"
+اره اره چرا که نه برو، من اینجام
" وای خیلی ازتون ممنونم خانم دکتر خیلی بهم لطف دارید"
+نیازی به تشکر کن، برو پیشش من اینجام
"خیلی ازتون ممنونم خانم دکتر"
(منشی میره)
ویو چه مین
داشتم پرونده ها رو میخوندم، منشیه راست میگفت واقعا اینا خیلی عجب اند
داشتم میخوندم که یهو در ورودی باز شد و سرم رو آوردم بالا ولی کسی نبود
داشت بارون میبارید فکر کنم بخاطر همین هسکر عمل کردی فعال شده و برای همین در باز شده
شروع به خوندن کردم که بعد چند دقیقه دوباره در باز شد سرم رو آوردم بالا ولی بازم کسی نبود، دوباره اهمیت ندادم و شروع به خوندن کردم
بیمارستان خیلی ساکت بود برای همین صدای بارون باریدن میآمد همچنین صدای رعدوبرق
[(پایانpart²⁴)]
۶.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.