My doll girl

My doll girl
Part 9
بخواطر داستان زندگی من؟
این دختر فوق‌العادست اون فرق داره نمیتونم گریه کردنشو ببینم دوست ندارم که گریه کنه ولی چرا? بدون کنترل کردن کردن خودم زبون باز کردم
کوک: ات گریه نکن...
ات: هق..بب..باورم نمیشه این همه سختی کشیدی..هق
اصلا..اصلا حالا که اینطوریه بیا بریم
بلند شد و دست کوک رو گرفت کوک هم روبه روش ایستاد
کوک: کجا؟
دستشو کشید و از اتاق تند به سمت زیر زمین رفت کوک تعجب کرده بود و فقط دنبالش می‌رفت تجوما که از پایین شاهد این صحنه بود با چشمای گرد داشت نگاهشون می‌کرد با دو به سمتشون رفت
اجوما: ارباب...ارباب لطفا به این دختر کاری نداشته باشید اون بی گناهه لطفا بهش رحم کنین بخواطر من بهش کاری نداشته باشید
کوک ساکت بود و فقط داشت اجوما رو نگاه می‌کرد و حرفی نمیزد
ات: اجوما خیلی ممنون از اینکه اومدید که به ارباب اجازه نوید بهم دست بزنه ولی اینبار فرق میکنه پس لطفا و البته خیلی ببخشید اینبار دخالت نکنید
مجدد دست کوک رو کشید و برد توی انباری
در انباری رو بست و قفل کرد روی صندلی نشست و پاهاشو بست و دستاشو از پشت به هم گره زد به کوک نگاه کرد
ات: زود باش... منتظر چی بزن!
کوک: ها؟
ات: نشنیدی؟ میگم بزن!
کوک: اما...برای چی
ات: اینکه حرصتو خالی کنی
شروع کن صدو پنجاه و هفت بار شلاق ۱۵ تا جایه تیغ هر بلایی دلت میخواد سرم بیار اصلا برو تفنگ بگیر بیا منو بکش
کوک: چرا داری الان اینکارو میکنی دختر دیوونه شدی؟
ات نفس عمیقی نشید چشماشو بست و محکم گفت: چون دوست ندارم کسی که عاشقشم زجر بکشه...پس بیا بزن
کوک: چ..چی گفتی؟
ات: هیچی مهم نیست
کارتو شروع کن زود باش
کوک آروم به سمت قدم برداشت و ات فقط با جدیت تو. چشماش نگاه می‌کرد کوک خم شد و دستشو زیر چونه ات گذاشت و محکم لبا*شو روی لب*ای ات کبوند
ات چشماش از حلقه زده بود بیرون
بعد از چند تا مک محکم کوک جدا شد
کوک: میتونی بری...کارم تموم شد
ات: و...ولی تو که...
کوک: خب دیگه کارمو انجام دادم برو
ات: ولی...من گفتم هر کار دوست داری انجام بده ابن کاری بود که دوست داشتی؟
کوک: اممم...نه
اگه به این باشه که کاری که دوست دارمو انجام بدم خیلی خب خودت خواستی خانوم کوچولو
دیدگاه ها (۵)

My doll girl Part 10کوک: اگه به این باشه که کاری که دوست دار...

بچه ها من باید یه چیزو بهتون بگم چون حس کردم دارین اذیت میشی...

My doll girl Part 8کوک تا حالا رنگ مهربونی رو ندیده بود صورت...

My doll girl Part7"ات"داشتم به اجوما کمک میکردم که گفت: ات ب...

رمان j_k

پارت ۸ آنچه گذشت: داشتم عمارتو میگشتم که یهو...یه در نظرمو ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط