طوفانعشق پارتسیوچهار مهدیهعسگری

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_چهار #مهدیه_عسگری

سرمو به معنای باشه تکون دادم که چشمکی زد و از اتاق خارج شد....

با ذهنی آشفته به سمت میز آرایش رفتم و درحالی که خط چشم و بر می داشتم با خودم گفتم:داداشش؟!؟.....یعنی امشب این مهمونی و واسه اون گرفتن؟!....

مگه داداشش چطوریه که ازم خواست هیچی جوابشو ندم.....

شونه ای بالا انداختم و به من چه ای گفتم و مشغول آرایش کردن شدم....

آرایش ملایمی کردم و موهامو بابلیس کشیدم و کمی ادکلن به خودم زدم و توی آینه واسه خودم بوسی فرستادم و از اتاق زدم بیرون....

به سمت پله ها رفتم و وایسادم و نفس عمیقی کشیدم و به خودم دلداری دادم که چیزی نیست تا بتونم یکم آروم باشم.....

چشمام و یکبار محکم روی هم فشار دادم و دوباره باز کردم و از پلها آروم آروم رفتم پایین.....

درحالی که پایین میومدم چشمم به آرمین خورد که مشغول صحبت با یه پسر قد بلند و چارشونه بود که چون پشتش به من بود نمی دیدمش....

آرمین همونجور که مشغول صحبت کردن بود یه لحظه چشمش افتاد به من که صحبتشو قطع کرد و به من خیره شد که باعث شد پسر روبرویی هم به سمت من بچرخه و.....

(اینم پارتای امروز خوشگلا بازم ببخشید نتونستم دو روز گذشته رو خوب پارت بذارم 💚 )
دیدگاه ها (۲۶)

بچها تعداد کمه رمان و شات کنین😩 💚

چشم آبی یا قهوه ای؟همه نظر بدن 💚

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_سه #مهدیه_عسگریسرمو آوردم پایین و به ف...

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_دو #مهدیه_عسگرییهو در باز شد و آرمین ا...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_281حالا اینه رفتار پدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط