Pt13
Pt13
کوک:صداش رو میشنوم بهم میریزم ولی میخوام ۲۴ ساعته جلو چشم باشه تهیونگ:باشه سعی کن روحیش رو عوض کنی
فلش بک به موقع شام
دخترک میز رو کامل چیده بود کوک و تهیونگ و جیمین هم اومده بودن دخترک احساس درد تو سمت چپه قفسه سینش میکرد کمی درد داشت ولی به رو خودش نیاورد شراب رو برا پسرا ریخت پسرک تمام مدت چشش به پاها کبود دخترک افتاد اخماش توهم رفت به چهره دخترک نگاه کرد دیگه اون خندها خوشگلش رو نداشت صورتش بی روح بود ولی چرا همش چهرش میره توهم دخترک متوجه بود پسرک داره با غذاش بازی میکنه سوفیا:ارباب از غذا خوشتون نیومده کوک با صدا دخترک سرش رو بالا آورد و به چشمایه نگرانش نگاه میکرد اون همیشه استرس داشت میتونست از نگاهش بفهمه کوک:نه فکرم درگیر چیزی بود سوفیا:پس غذاتونو بخورید سرد میشه کوک:باشه ع... با لگد تهیونگ حرفشو خورد سوفیا:ممنون کوک برا اینکه دخترک نترسه غذاش رو خورد ساعت حدود دو نصف شب بود حال دخترک خوب شده بود دردش افتاده بود چون کمی خوابید تویه آشپزخونه ظرفارو جمع و جور میکرد که با صدا اربابش برگشت سوفیا:ارباب کاری کردم که اومدید اینجا کوک:نه آب میخواستم کوک در واقعا میخواست سوفیا رو ببینه چون میدونست حالش بد بود پس به سمتش رفت کوک:تو حالت خوبه سوفیا:چطور ارباب کوک:آخه دیدم رنگت پریده بود میخوای بگم دکترم بیاد سوفیا:ن نه ارباب کمی قلبم درد میکرد پسرک خشکش زد آب تو گلوش پرید چی نکنه نکنه ناراحتی قلبی گرفته امکان نداره دخترک به سمت پسرک رفت و به پشت کمر کوک زد که کوک به چهره دخترک نگاه کرد و به چشماش دلش دوباره طعم لبا دخترک رو میخواست سوفیا:حالتون خوبه کوک:آره خوبم چقدر دلش برا حرف زدنش عطر بدنش چشمایه مشکی و براقش تنگ شده بود سوفیا:ارباب فکر کنم خودتون بیشتر از من به دکتر احتیاج دارید کوک:چی نه خوبم کوک کمی از دخترک فاصله گرفت کوک:فردا واست دکتر میارم اما و ولی نداریم سوفیا:ارباب کوک:هیشش به عنوان اربابت میگم سوفیا:چشم پسرک از آشپزخونه رفت بیرون فردا صبح کوک یه دکتر به اتاق دخترک فرستاد دکتر:رنگت پریده حداقل سه روز باید استراحت کنی سوفیا:ولی ارباب دعوام میکنه دکتر:بیخود کرده کوک:هیونگ جین:زهرمار پسر مگه این دختر زورش اندازه زوره توعه جین گوشی رو رو قلب دخترک گذاشت جین:نفس عمیق بکش همین که سوفیا نفس کشید قلبش تیر کشید سوفیا:نمی تونم
کوک:صداش رو میشنوم بهم میریزم ولی میخوام ۲۴ ساعته جلو چشم باشه تهیونگ:باشه سعی کن روحیش رو عوض کنی
فلش بک به موقع شام
دخترک میز رو کامل چیده بود کوک و تهیونگ و جیمین هم اومده بودن دخترک احساس درد تو سمت چپه قفسه سینش میکرد کمی درد داشت ولی به رو خودش نیاورد شراب رو برا پسرا ریخت پسرک تمام مدت چشش به پاها کبود دخترک افتاد اخماش توهم رفت به چهره دخترک نگاه کرد دیگه اون خندها خوشگلش رو نداشت صورتش بی روح بود ولی چرا همش چهرش میره توهم دخترک متوجه بود پسرک داره با غذاش بازی میکنه سوفیا:ارباب از غذا خوشتون نیومده کوک با صدا دخترک سرش رو بالا آورد و به چشمایه نگرانش نگاه میکرد اون همیشه استرس داشت میتونست از نگاهش بفهمه کوک:نه فکرم درگیر چیزی بود سوفیا:پس غذاتونو بخورید سرد میشه کوک:باشه ع... با لگد تهیونگ حرفشو خورد سوفیا:ممنون کوک برا اینکه دخترک نترسه غذاش رو خورد ساعت حدود دو نصف شب بود حال دخترک خوب شده بود دردش افتاده بود چون کمی خوابید تویه آشپزخونه ظرفارو جمع و جور میکرد که با صدا اربابش برگشت سوفیا:ارباب کاری کردم که اومدید اینجا کوک:نه آب میخواستم کوک در واقعا میخواست سوفیا رو ببینه چون میدونست حالش بد بود پس به سمتش رفت کوک:تو حالت خوبه سوفیا:چطور ارباب کوک:آخه دیدم رنگت پریده بود میخوای بگم دکترم بیاد سوفیا:ن نه ارباب کمی قلبم درد میکرد پسرک خشکش زد آب تو گلوش پرید چی نکنه نکنه ناراحتی قلبی گرفته امکان نداره دخترک به سمت پسرک رفت و به پشت کمر کوک زد که کوک به چهره دخترک نگاه کرد و به چشماش دلش دوباره طعم لبا دخترک رو میخواست سوفیا:حالتون خوبه کوک:آره خوبم چقدر دلش برا حرف زدنش عطر بدنش چشمایه مشکی و براقش تنگ شده بود سوفیا:ارباب فکر کنم خودتون بیشتر از من به دکتر احتیاج دارید کوک:چی نه خوبم کوک کمی از دخترک فاصله گرفت کوک:فردا واست دکتر میارم اما و ولی نداریم سوفیا:ارباب کوک:هیشش به عنوان اربابت میگم سوفیا:چشم پسرک از آشپزخونه رفت بیرون فردا صبح کوک یه دکتر به اتاق دخترک فرستاد دکتر:رنگت پریده حداقل سه روز باید استراحت کنی سوفیا:ولی ارباب دعوام میکنه دکتر:بیخود کرده کوک:هیونگ جین:زهرمار پسر مگه این دختر زورش اندازه زوره توعه جین گوشی رو رو قلب دخترک گذاشت جین:نفس عمیق بکش همین که سوفیا نفس کشید قلبش تیر کشید سوفیا:نمی تونم
۱۰.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.