𝕡𝕒𝕣𝕥⁵⁸
𝕡𝕒𝕣𝕥⁵⁸
"۲روز بعد"
با هر بار گذاشتنش تو بغلم ذوق کل بدنمو فرا می گرفت!
چقدر گوگولی بود!
چرا اینقدر خوشگله؟!
+این چرا انقدر گوگولیه!
_لبخند عمیقی زد : مگ میتونست نباشه؟
با حرفاش دلشوره میگرفتم! وقتی حرف میزد کل دلم فرو میریخت!
داشتم بادستاش بازی میکردم ک چند تا پرستار اومدن!
..؛لطفا بچه رو نگه دارید تا ما ایشون رو برای آزمایش ببریم!
_چه آزمایشی؟ به من ک چیزی نگفتن!
..؛خب چون ایشون زمین خوردن باید چکاپ بشن!
تهیونگ بچه رو گرفت و بهشون گفت ک میتونن منو ببرن!
پرستارا کمکم کردن بلند بشم باهاشون برم!
نصف راه رو رفته بودیم ک!
هیونجین: یوهوو
برگام ریخت چرا پرستار باید بهم بگه یوهو؟ بهش زل زدم! ماسکشو بیرون آرود
+هیونج....(جیغ)
دستشو گذاشت روی دهنم و صدامو بست!
هیونجین:هیششش
نونا: هویی منم اینجامااا!
+من فدای تو بشم! شما اینجا چیکار میکنین؟ کی پرستار شدین؟
÷پرستار کیلو چنده؟ اومدیم بدزدیمت!
+هااا؟
÷مگ نگفتی ته میخواد بکشتت؟
+هقق...یعنی تو اومدی نجاتم بدی؟
÷مگ میشه من بزارم تنها رفیقم پیش اون عوضی(دور از جون تهیونگ😑)بمونه و اذیت بشه!
+مرسی!
بغلش کردم! متقابلا بغلم کرد!
هیونجین(☆)
☆میشه بس کنین واسه این کارا وقت زیاده! الان ته میاد دنبالشاا!
÷باش باش بریم!
چند قدمی ک رفتم از پا افتادم!
☆چی شد؟
+ن...نمیتونم!(نفس نفس)
÷بابا اون تازه زایمان کرده!
☆هوفف...دستتو بده!
دستشو زیر دستام قرار داد و بغلم کرد!
÷واووووو
☆کوفت...الان میخوای بزارم بمونه تا ته بیاد ببرتش؟ منم مث داداشش! حالا بجا مسخره بازیا قدمتو تند کن!
بعد خیلی سریع از بیمارستان خارج شدیم!
+ب...بچم!
÷هاا؟....
☆امم
+بچم چی میشه؟ هقق
نونا بغلم کرد و تو چشام زل زد!
÷بهت قول میدم بهت برگردونم! تو الان فقط بیا بریم!
+چطوری برمیگردونی؟ هقق
÷بهت قول میدم!
بعد درو بستن و حرکت کردن!
دیگ نمیتونستم خودمو کنترل کنم! بی اختیار زدم زیر گریه!
+هقق...همش تقصیر خودمه! من احمق!
______________________
نویسنده دومه فیک
https://wisgoon.com/roona_bts
________________
برید حال کنیددد می دونم همینه که دوستم گذاشته ولی پاک کرده دوباره گذاشتم برا کسایی که نخوندن
__________
#فیک
#رمان
#سناریو
#بیتیاس
#استیکیدز
"۲روز بعد"
با هر بار گذاشتنش تو بغلم ذوق کل بدنمو فرا می گرفت!
چقدر گوگولی بود!
چرا اینقدر خوشگله؟!
+این چرا انقدر گوگولیه!
_لبخند عمیقی زد : مگ میتونست نباشه؟
با حرفاش دلشوره میگرفتم! وقتی حرف میزد کل دلم فرو میریخت!
داشتم بادستاش بازی میکردم ک چند تا پرستار اومدن!
..؛لطفا بچه رو نگه دارید تا ما ایشون رو برای آزمایش ببریم!
_چه آزمایشی؟ به من ک چیزی نگفتن!
..؛خب چون ایشون زمین خوردن باید چکاپ بشن!
تهیونگ بچه رو گرفت و بهشون گفت ک میتونن منو ببرن!
پرستارا کمکم کردن بلند بشم باهاشون برم!
نصف راه رو رفته بودیم ک!
هیونجین: یوهوو
برگام ریخت چرا پرستار باید بهم بگه یوهو؟ بهش زل زدم! ماسکشو بیرون آرود
+هیونج....(جیغ)
دستشو گذاشت روی دهنم و صدامو بست!
هیونجین:هیششش
نونا: هویی منم اینجامااا!
+من فدای تو بشم! شما اینجا چیکار میکنین؟ کی پرستار شدین؟
÷پرستار کیلو چنده؟ اومدیم بدزدیمت!
+هااا؟
÷مگ نگفتی ته میخواد بکشتت؟
+هقق...یعنی تو اومدی نجاتم بدی؟
÷مگ میشه من بزارم تنها رفیقم پیش اون عوضی(دور از جون تهیونگ😑)بمونه و اذیت بشه!
+مرسی!
بغلش کردم! متقابلا بغلم کرد!
هیونجین(☆)
☆میشه بس کنین واسه این کارا وقت زیاده! الان ته میاد دنبالشاا!
÷باش باش بریم!
چند قدمی ک رفتم از پا افتادم!
☆چی شد؟
+ن...نمیتونم!(نفس نفس)
÷بابا اون تازه زایمان کرده!
☆هوفف...دستتو بده!
دستشو زیر دستام قرار داد و بغلم کرد!
÷واووووو
☆کوفت...الان میخوای بزارم بمونه تا ته بیاد ببرتش؟ منم مث داداشش! حالا بجا مسخره بازیا قدمتو تند کن!
بعد خیلی سریع از بیمارستان خارج شدیم!
+ب...بچم!
÷هاا؟....
☆امم
+بچم چی میشه؟ هقق
نونا بغلم کرد و تو چشام زل زد!
÷بهت قول میدم بهت برگردونم! تو الان فقط بیا بریم!
+چطوری برمیگردونی؟ هقق
÷بهت قول میدم!
بعد درو بستن و حرکت کردن!
دیگ نمیتونستم خودمو کنترل کنم! بی اختیار زدم زیر گریه!
+هقق...همش تقصیر خودمه! من احمق!
______________________
نویسنده دومه فیک
https://wisgoon.com/roona_bts
________________
برید حال کنیددد می دونم همینه که دوستم گذاشته ولی پاک کرده دوباره گذاشتم برا کسایی که نخوندن
__________
#فیک
#رمان
#سناریو
#بیتیاس
#استیکیدز
۱۸.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲