قلب تیره
قلب تیره
P:۵
در باز شد و کوک اومد داخل .
کوک _ ا/ت +
_ اوه ببخشید ..... امممم...... گریه کردی ؟
+ اهم نه . ( درحالی که داره اشکاشو پاک میکنه و از روی تخت میاد پایین .
_ ( کوک میاد نزدیک تر ) خب ببین من بهت قول میدم اینجا آنقدر بهت کار بدن که وقت سر خاروندن هم نداشته باشی اوکی . ( با کمی خنده )
+ اهم آرع میدونم .
_ اوکی پس دیه نبینم گریه کردی ها .
کوک یکی رو صدا میزنه و یک مرد قد کوتاه هیکلی میاد داخل .
یک لباس بهش میده و میره .
کوک لباسو میزاره کنارم .
_ این لباس مخصوصه ته .
+ آها ممنون .
_ خب من دیگه میرم .
_ اینو بپوش بیا پایین و به پیرزنی که بیرون داره حیاطو میشوره بگو کارتو بهت بگه .
+ باشه ممنون ارباب
کوک میره بیرون .
واب معلومه قراره پدرم دراد .
ولی بهتر دیه به مشکلات زندگیم فکر نمیکنم.
لباسو پوشیدم و رفتم پایین .
داشتم میرفتم بیرون خونه که اون زنه افریته اومد سمتم .
زنه کوک × ا/ت +
× اوه اممممم ...... نه اندامت نصبت به قیافت بهتره . ( با تمسخر ) ( یکی نیس یه این بگه خب گوه نخور برو گمشو بکپ سر جااات 😡😡)
+ ممنون . من دیگه میرم
× گمشو .
ازش واقعا بدم اومد .
رفتم پیش آجوما و سلام کردم .
آجوما ÷ ا/ت +
+ سلام آجوما .
÷ به به دختر خوشگل ما
+ مرسی . آجوما !
÷ جان دلم خوشگلم
+ اون زنه کیه ؟
÷ اه اون . اون زنه ارباب هستش . همه هم ازش بدشون میاد . ( بهتر 👍😏)
+ آهان. خب کارم چیه ؟
÷ آه خوب میتونی شام درست کنی ؟ اگه یاد نداری کتاب آشپزی اونجاست.
+ آرع میتونم . پس خدافظ
÷ برو عزیزم موفق باشی .
+ ممنون.
رفتم داخل و رفتم سراغ گاز .
قبلا خواهرم یک غذای خیلی خوشمزه به اسم اوممممم فک کنم جاجانگمیون بهم یاد داده بود .
تصمیم گرفتم امشب اونو درست کنم و از کتاب آشپزی استفاده نکنم .
قابلمه رو آوردم و شروع کردم به آشپزی.
چند مین بعد صدای کفش از پله ها شنیدم .
رومو برگردوندم و ...............
خماری 😏
ممنون بابت حمایت 👍🥺🤗
شرط نداره فقط لایک و کامنت فراموش نشه 🤗🤗
بووووس 🙃
P:۵
در باز شد و کوک اومد داخل .
کوک _ ا/ت +
_ اوه ببخشید ..... امممم...... گریه کردی ؟
+ اهم نه . ( درحالی که داره اشکاشو پاک میکنه و از روی تخت میاد پایین .
_ ( کوک میاد نزدیک تر ) خب ببین من بهت قول میدم اینجا آنقدر بهت کار بدن که وقت سر خاروندن هم نداشته باشی اوکی . ( با کمی خنده )
+ اهم آرع میدونم .
_ اوکی پس دیه نبینم گریه کردی ها .
کوک یکی رو صدا میزنه و یک مرد قد کوتاه هیکلی میاد داخل .
یک لباس بهش میده و میره .
کوک لباسو میزاره کنارم .
_ این لباس مخصوصه ته .
+ آها ممنون .
_ خب من دیگه میرم .
_ اینو بپوش بیا پایین و به پیرزنی که بیرون داره حیاطو میشوره بگو کارتو بهت بگه .
+ باشه ممنون ارباب
کوک میره بیرون .
واب معلومه قراره پدرم دراد .
ولی بهتر دیه به مشکلات زندگیم فکر نمیکنم.
لباسو پوشیدم و رفتم پایین .
داشتم میرفتم بیرون خونه که اون زنه افریته اومد سمتم .
زنه کوک × ا/ت +
× اوه اممممم ...... نه اندامت نصبت به قیافت بهتره . ( با تمسخر ) ( یکی نیس یه این بگه خب گوه نخور برو گمشو بکپ سر جااات 😡😡)
+ ممنون . من دیگه میرم
× گمشو .
ازش واقعا بدم اومد .
رفتم پیش آجوما و سلام کردم .
آجوما ÷ ا/ت +
+ سلام آجوما .
÷ به به دختر خوشگل ما
+ مرسی . آجوما !
÷ جان دلم خوشگلم
+ اون زنه کیه ؟
÷ اه اون . اون زنه ارباب هستش . همه هم ازش بدشون میاد . ( بهتر 👍😏)
+ آهان. خب کارم چیه ؟
÷ آه خوب میتونی شام درست کنی ؟ اگه یاد نداری کتاب آشپزی اونجاست.
+ آرع میتونم . پس خدافظ
÷ برو عزیزم موفق باشی .
+ ممنون.
رفتم داخل و رفتم سراغ گاز .
قبلا خواهرم یک غذای خیلی خوشمزه به اسم اوممممم فک کنم جاجانگمیون بهم یاد داده بود .
تصمیم گرفتم امشب اونو درست کنم و از کتاب آشپزی استفاده نکنم .
قابلمه رو آوردم و شروع کردم به آشپزی.
چند مین بعد صدای کفش از پله ها شنیدم .
رومو برگردوندم و ...............
خماری 😏
ممنون بابت حمایت 👍🥺🤗
شرط نداره فقط لایک و کامنت فراموش نشه 🤗🤗
بووووس 🙃
۳.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.