فیک جداناپذیر پارت ۳۱
فیک جداناپذیر پارت ۳۱
از زبان ات
دیر وقت بود آجوما بهم گفت برم بخوابم انگار من خودم نمی دونستم باید برم بخوابم که حتما باید مثل بچه های ۵ ساله بهم میگفتن چیکار کنم و چیکار نکنم
بهش شب بخیر گفتم اما جایی که می خواستم برم اتاق خودم نبود می خواستم برم اتاق جونگ کوک تا بفهمم اون عکس کیه
یواشکی آروم قدم برداشتم و بی سرو صدا رفتم تو اتاقش رفتم سمت میزش و کشوی اول رو باز کردم که چشمم به اون قاب عکس افتاد برش داشتم تا ببینم بالاخره اون عکس کیه ولی وقتی برش گردوندم خالی آب عکس بود
واقعاً حق با آجوما بود من بی خودی بهش شک کرده بودم (آجوما اون عکس رو برداشته که ات نفهمه اون عکس کیه) پوکر رفتم تو اتاق خودم و سعی کردم بخوابم نمی دونم چرا خوابیدن برام سخته اصلأ نمی تونم چشم رو هم بزارم
شاید بخاطر اینکه ذهنم درگیر جونگ کوکه به غرغر کردناش دیگه دارم عادت میکنم با وجود اینکه وقتی میاد همش باید اون چهره ی سرد و بی تفاوتش رو ببینم ولی نمی دونم این چه حسی بود که دلم می خواست هر ثانیه ببینمش نمی دونم چرا ولی دوست دارم کنارش باشم
از زبان ات
دیر وقت بود آجوما بهم گفت برم بخوابم انگار من خودم نمی دونستم باید برم بخوابم که حتما باید مثل بچه های ۵ ساله بهم میگفتن چیکار کنم و چیکار نکنم
بهش شب بخیر گفتم اما جایی که می خواستم برم اتاق خودم نبود می خواستم برم اتاق جونگ کوک تا بفهمم اون عکس کیه
یواشکی آروم قدم برداشتم و بی سرو صدا رفتم تو اتاقش رفتم سمت میزش و کشوی اول رو باز کردم که چشمم به اون قاب عکس افتاد برش داشتم تا ببینم بالاخره اون عکس کیه ولی وقتی برش گردوندم خالی آب عکس بود
واقعاً حق با آجوما بود من بی خودی بهش شک کرده بودم (آجوما اون عکس رو برداشته که ات نفهمه اون عکس کیه) پوکر رفتم تو اتاق خودم و سعی کردم بخوابم نمی دونم چرا خوابیدن برام سخته اصلأ نمی تونم چشم رو هم بزارم
شاید بخاطر اینکه ذهنم درگیر جونگ کوکه به غرغر کردناش دیگه دارم عادت میکنم با وجود اینکه وقتی میاد همش باید اون چهره ی سرد و بی تفاوتش رو ببینم ولی نمی دونم این چه حسی بود که دلم می خواست هر ثانیه ببینمش نمی دونم چرا ولی دوست دارم کنارش باشم
۳۰.۳k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.