فیک جداناپذیر پارت ۳۳
فیک جداناپذیر پارت ۳۳
از زبان ات
آجوما بعد از اینکه یه لبخند بزرگی بهم زد رفت به بقیه کاراش رسید و داشت می رفت سمت راه پله ها و ازشون بالا رفت تو اتاق جونگ کوک
منم که حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون تو حیاط کناری خونه یه استخر خیلی بزرگ داشت رفتم نشستم کنار استخر و پاهامو فرو بردم تو آب و چشمامو بستم تا یکم احساس آرامش پیدا کنم
باغش خالی بود هیچی بجز یه درخت بزرگ قدیمی نبود که ظاهراً خشک شده بود یا چون نزدیک به فصل زمستونه رفته تو خواب زمستونیش
به هر حال این عمارت تاریک و بی روح بود هواش خیلی گرفتست حتی بدتر از قبرستونه واقعاً حس می کنم تو این خونه یه نفر به قتل رسیده یا شاید روح افراد این خونه شکسته حس بدی رو منتقل می کرد شباش واقعاً ترسناکه چون همه چی تاریکه
از زبان آجوما
رفتم تو اتاق جونگ کوک و عکس رو گذاشتم تو قاب عکس عکسی بود که خاطرات روز عروسی پدر و مادرش که کنار هم بودن بود این باعث عصبانیتم میشد آروم با سر انگشتام دستمو کشیدم روی عکس پدرش به لبخند کوچیکی گوشه ی لبم نشست خیلی دل تنگشم جونگ کوک دقیقاً شبیه اونه خیلی خوشحالم که اصلأ به اون افریته ی عجوزه ی خبیث و پیر نرفته
آروم زیر لب طوری که فقط خودم بشنوم گفتم: اصلا نگران نباش آقای جئون درسته که دیگه نیستی ولی پسرت جای خالی تو برام پر میکنه ولی این تقصیر خودت بود چندین بار بهت هشدار دادم که از اون زن فاصله بگیر حالا ببین بعد از این همه سال های آزگار یه دختر که... داره سعی میکنه خودشو تو دل جونگ کوک جا کنه اومده ولی این دختر معصوم خیلی شبیه شه
شاید گیج شده باشین ولی در مورد آجوما چیز بدی فکر نکنین زود قضاوتش نکنید
از زبان ات
آجوما بعد از اینکه یه لبخند بزرگی بهم زد رفت به بقیه کاراش رسید و داشت می رفت سمت راه پله ها و ازشون بالا رفت تو اتاق جونگ کوک
منم که حوصلم سر رفته بود رفتم بیرون تو حیاط کناری خونه یه استخر خیلی بزرگ داشت رفتم نشستم کنار استخر و پاهامو فرو بردم تو آب و چشمامو بستم تا یکم احساس آرامش پیدا کنم
باغش خالی بود هیچی بجز یه درخت بزرگ قدیمی نبود که ظاهراً خشک شده بود یا چون نزدیک به فصل زمستونه رفته تو خواب زمستونیش
به هر حال این عمارت تاریک و بی روح بود هواش خیلی گرفتست حتی بدتر از قبرستونه واقعاً حس می کنم تو این خونه یه نفر به قتل رسیده یا شاید روح افراد این خونه شکسته حس بدی رو منتقل می کرد شباش واقعاً ترسناکه چون همه چی تاریکه
از زبان آجوما
رفتم تو اتاق جونگ کوک و عکس رو گذاشتم تو قاب عکس عکسی بود که خاطرات روز عروسی پدر و مادرش که کنار هم بودن بود این باعث عصبانیتم میشد آروم با سر انگشتام دستمو کشیدم روی عکس پدرش به لبخند کوچیکی گوشه ی لبم نشست خیلی دل تنگشم جونگ کوک دقیقاً شبیه اونه خیلی خوشحالم که اصلأ به اون افریته ی عجوزه ی خبیث و پیر نرفته
آروم زیر لب طوری که فقط خودم بشنوم گفتم: اصلا نگران نباش آقای جئون درسته که دیگه نیستی ولی پسرت جای خالی تو برام پر میکنه ولی این تقصیر خودت بود چندین بار بهت هشدار دادم که از اون زن فاصله بگیر حالا ببین بعد از این همه سال های آزگار یه دختر که... داره سعی میکنه خودشو تو دل جونگ کوک جا کنه اومده ولی این دختر معصوم خیلی شبیه شه
شاید گیج شده باشین ولی در مورد آجوما چیز بدی فکر نکنین زود قضاوتش نکنید
۲۱.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.