راوی این پارت هم عسل هستش)
راوی این پارت هم عسل هستش)
صبح روز بعد چون سحر و بچه ها خواب بودن خودم یواشکی ماشین سحر رو برداشتمو و رفتم آزمایشگاهی که آزمایش داده بودم خودمو معرفی کردمو و چند دقیقه بعد جواب رو برام آوردن بازش کردم خداروشکر همه چی نرمال بود تا اینکه یهو چشمم به قسمت بعدی برگه افتاد نشستم روی صندلی چشام سیاهی میرفت رفتم پیش خانومی که جوابو داده بود زدم روی شونه ش که برگشت طرفم._چیزی شده عزیزم؟._ببخشید شما مطمئنین این جواب آزمایش منه؟._اره کاملا مطمئنم._ممنونم مرسی خداحافظ._خداحافظ عزیزم.سرمو تکیه دادم به فرمون واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم سعی کردم ظاهر مو حفظ کنم تا سحر و مامان شک نکنن برگشتم خونه ی سحر و الکی گفتم برای یکی از دوستام یه مشکل پیش اومده و راضیشون کردم که برگردم تهران وسایلمو جمع کردمو و بلیط گرفتم برای ساعت 5 عصر.دلم آشوب بود و حتی ناهار نتونستم بخورم یه دوش آب سرد گرفتم و یکم آرومتر شدم ساعتای 4 و نیم بود که بعد از خداحافظی با مامان و سحر شوهر سحر منو رسوند فرودگاه و راس ساعت 5 هواپیما حرکت کرد به سمت تهران از مهماندار خواستم برام دمنوش گل گاو زبان بیاره تا یکم آرامش بگیرم وقتی خوردم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد و نمیدونم چقدر گذشت که با تکون خوردن دستی روی دستم چشامو باز کردم مهماندار داشت صدام میزد._داشتی توی خواب حرف میزدی بیدارت کردم عزیزدلم شرمنده._خواهش میکنم مشکلی نیست عزیزم چقدر دیگه مونده برسیم؟._الان تهرانیم دو سه دقیقه دیگه فرود می یایم.سرمو تکون دادمو و لبخندی زدم بعد از تحویل چمدونام یه تاکسی گرفتمو و رفتم خونه بعد از کلی فکر و کلنجار رفتن با خودم شماره لیلی رو گرفتم تا با اون حرف بزنم
صبح روز بعد چون سحر و بچه ها خواب بودن خودم یواشکی ماشین سحر رو برداشتمو و رفتم آزمایشگاهی که آزمایش داده بودم خودمو معرفی کردمو و چند دقیقه بعد جواب رو برام آوردن بازش کردم خداروشکر همه چی نرمال بود تا اینکه یهو چشمم به قسمت بعدی برگه افتاد نشستم روی صندلی چشام سیاهی میرفت رفتم پیش خانومی که جوابو داده بود زدم روی شونه ش که برگشت طرفم._چیزی شده عزیزم؟._ببخشید شما مطمئنین این جواب آزمایش منه؟._اره کاملا مطمئنم._ممنونم مرسی خداحافظ._خداحافظ عزیزم.سرمو تکیه دادم به فرمون واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم سعی کردم ظاهر مو حفظ کنم تا سحر و مامان شک نکنن برگشتم خونه ی سحر و الکی گفتم برای یکی از دوستام یه مشکل پیش اومده و راضیشون کردم که برگردم تهران وسایلمو جمع کردمو و بلیط گرفتم برای ساعت 5 عصر.دلم آشوب بود و حتی ناهار نتونستم بخورم یه دوش آب سرد گرفتم و یکم آرومتر شدم ساعتای 4 و نیم بود که بعد از خداحافظی با مامان و سحر شوهر سحر منو رسوند فرودگاه و راس ساعت 5 هواپیما حرکت کرد به سمت تهران از مهماندار خواستم برام دمنوش گل گاو زبان بیاره تا یکم آرامش بگیرم وقتی خوردم کم کم چشام گرم شد و خوابم برد و نمیدونم چقدر گذشت که با تکون خوردن دستی روی دستم چشامو باز کردم مهماندار داشت صدام میزد._داشتی توی خواب حرف میزدی بیدارت کردم عزیزدلم شرمنده._خواهش میکنم مشکلی نیست عزیزم چقدر دیگه مونده برسیم؟._الان تهرانیم دو سه دقیقه دیگه فرود می یایم.سرمو تکون دادمو و لبخندی زدم بعد از تحویل چمدونام یه تاکسی گرفتمو و رفتم خونه بعد از کلی فکر و کلنجار رفتن با خودم شماره لیلی رو گرفتم تا با اون حرف بزنم
۴.۶k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.