part 16
part 16
م/تهیونگ: میونگ میشه ات رو تا اوتاقش ببری من میخوام به تهیونگ حرف بزنم
میونگ: چشم مادر جون بیا بریم عروس خانم
م/ تهیونگ: پسرم میخوام باهات حرف بزنم
تهیونگ: بله مادر میشنوم
م/ تهیونگ: پسرم تو که رسممونو میدونی نمیخوام بگی که چون با عشق ازدواج نکردی نمیخواهی رسمای ازدواج بجا بیاری تو باید شب ازدواج تو با همسرت باشی فهميدی
تهیونگ: اما مادر.....
م/ تهیونگ: اما و اگر نداره پسرم نمیخوام که این موضوع به گوشه پدرت برسه پس کاره دورست بکون حالا هم برو بالا توی اوتاقت
تهیونگ بدونه هیچ حرفی از پلهها رفت بالا و وارد اوتاق شد و رفت کنار پنجره اوتاقش وایستاده و به حرفای مادرش فکر میکرد
ات
وقتی با اون زن که اسمش میونگ بود منو یه یه اوتاق بورد و درو باز کرد و باهم وارد اوتاق شدیم اوتاق خیلی قشنگی بود طمع خواستی داشت داشتم همینجوری به اوتاق نگاه میکردم که میونگ گفت
میونگ : اینجا اوتاق تهیونگ حمام اونجاست میتونی لباسشو اونجا عوض کنی واست لباس گذاشتیم اگه چیزه دیگه خواستی بگو (با لبخند)
ات: باشه ممنونم
ات
میونگ رفتم منم رفتم سمت حمام تا لباسام عوض کنم یه لباس خواب
خیلی باز اونجا بود اول نمیخواستم که بپوشمش اما چاره دیگه نداشتم
نمیتونستم با لباس عروس بخوابم پس لباس خواب پوشیدم اما خوب بود یه روپوش بلند داشت اونم روش پوشیدم و رفتم بیرون که تهیونگ دیدم جلوی پنجره اوتاق وایستاده بود و به چیزی فکر میکرد انقدر درگیر فکر کردن بود که اصلا متوجه نشد که من اومدم میخواستم بی اهمیت برم و روی تخت بخوابم اما نمیدونم چرا اما خواستم ازش بپرسم که ذهنش درگیر چیه رفتن سمتش و گفتم
ات : به چی فکر میکنی که انقدر غرق در فکر کردن شدی ش
تهیونگ یه نگاهی به سرتا پای ات میکنه و دستاشو دوره کمره ات حلقه میکنه و بخودش نزدیمک میکنه
تهیونگ: به این که قراره امشب چطوری بشه
ات : من بهت اجازه ندادم که بهم دست بزنی
تهیونگ : من برای دست زدن به زنم از کسی اجازه نمیگیرم
تهیونگ ات رو بیشتر به خودش چسبوند و صورتش رو نزديک صورت ات کرد و وقتی که صورتشون فقد چند سانت از هم فاصله داشت گفت
تهیونگ من برای هیچ کاری از کسی اجازه نمیگیرم
ات: من نمیخوا......
ات میخواست چیزی بگه که با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی لباش حرفش قطع شد ات تقلا میکرد که تهیونگ از خودش جدا کنه اما فایده نداشت و تهیونگ بیشتر به کارش ادامه میداد تا اينکه گره روپوش ات رو باز کرد و از شونه هاش پایین انداخت و درحالی بوسه به سمت تخت رفت
(و اسمات 🔞)
{شرمنده اسمات نمینویسم حالا خوتون یه چیزی تصور کنید }
ادامه دارد >>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس خواب ات
م/تهیونگ: میونگ میشه ات رو تا اوتاقش ببری من میخوام به تهیونگ حرف بزنم
میونگ: چشم مادر جون بیا بریم عروس خانم
م/ تهیونگ: پسرم میخوام باهات حرف بزنم
تهیونگ: بله مادر میشنوم
م/ تهیونگ: پسرم تو که رسممونو میدونی نمیخوام بگی که چون با عشق ازدواج نکردی نمیخواهی رسمای ازدواج بجا بیاری تو باید شب ازدواج تو با همسرت باشی فهميدی
تهیونگ: اما مادر.....
م/ تهیونگ: اما و اگر نداره پسرم نمیخوام که این موضوع به گوشه پدرت برسه پس کاره دورست بکون حالا هم برو بالا توی اوتاقت
تهیونگ بدونه هیچ حرفی از پلهها رفت بالا و وارد اوتاق شد و رفت کنار پنجره اوتاقش وایستاده و به حرفای مادرش فکر میکرد
ات
وقتی با اون زن که اسمش میونگ بود منو یه یه اوتاق بورد و درو باز کرد و باهم وارد اوتاق شدیم اوتاق خیلی قشنگی بود طمع خواستی داشت داشتم همینجوری به اوتاق نگاه میکردم که میونگ گفت
میونگ : اینجا اوتاق تهیونگ حمام اونجاست میتونی لباسشو اونجا عوض کنی واست لباس گذاشتیم اگه چیزه دیگه خواستی بگو (با لبخند)
ات: باشه ممنونم
ات
میونگ رفتم منم رفتم سمت حمام تا لباسام عوض کنم یه لباس خواب
خیلی باز اونجا بود اول نمیخواستم که بپوشمش اما چاره دیگه نداشتم
نمیتونستم با لباس عروس بخوابم پس لباس خواب پوشیدم اما خوب بود یه روپوش بلند داشت اونم روش پوشیدم و رفتم بیرون که تهیونگ دیدم جلوی پنجره اوتاق وایستاده بود و به چیزی فکر میکرد انقدر درگیر فکر کردن بود که اصلا متوجه نشد که من اومدم میخواستم بی اهمیت برم و روی تخت بخوابم اما نمیدونم چرا اما خواستم ازش بپرسم که ذهنش درگیر چیه رفتن سمتش و گفتم
ات : به چی فکر میکنی که انقدر غرق در فکر کردن شدی ش
تهیونگ یه نگاهی به سرتا پای ات میکنه و دستاشو دوره کمره ات حلقه میکنه و بخودش نزدیمک میکنه
تهیونگ: به این که قراره امشب چطوری بشه
ات : من بهت اجازه ندادم که بهم دست بزنی
تهیونگ : من برای دست زدن به زنم از کسی اجازه نمیگیرم
تهیونگ ات رو بیشتر به خودش چسبوند و صورتش رو نزديک صورت ات کرد و وقتی که صورتشون فقد چند سانت از هم فاصله داشت گفت
تهیونگ من برای هیچ کاری از کسی اجازه نمیگیرم
ات: من نمیخوا......
ات میخواست چیزی بگه که با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی لباش حرفش قطع شد ات تقلا میکرد که تهیونگ از خودش جدا کنه اما فایده نداشت و تهیونگ بیشتر به کارش ادامه میداد تا اينکه گره روپوش ات رو باز کرد و از شونه هاش پایین انداخت و درحالی بوسه به سمت تخت رفت
(و اسمات 🔞)
{شرمنده اسمات نمینویسم حالا خوتون یه چیزی تصور کنید }
ادامه دارد >>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس خواب ات
۵.۷k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.