part 18
part 18
تهیونگ
وقتی از حمام اومدم بیرون ات رفته بود انگار وقتی اونجوری باهاش حرف زدم ناراحت شد اما بروی خودش نیاور اصلا من چرا دارم به اون فکر میکنم تقصیر خودش بود اگه اسرار پدر نبود هیچ وقت قبول نمیکردم
دیگه بیخیال فکر کردن بهش شدم و بعد از پوشیدن لباسم رفتم پایین همه سره میز صبحانه نشسته بودن منم رفتم سمتشون
ات روی یکی از سندلی ها کنار مادرم نشسته بود منم ناچارن رفتم کنارش نشستم داشتیم برونه هیچ حرفی صبحانه میخوردیم که نگاهم اوفتاد روی ات فقد داشت با غذاش بازی میکرد همین جوری داشتم نگاش میکردم که با صدای پدرم نگامو ازش گرفتم
پ/تهیونگ: پسرم چون ازدواج کردی دیگه نمیتونی به شرکتی که توی فرانسه داریم بری پس از امروز بیا توی شرکت VT کار کن
تهیونگ: باشه پدر اما شرکت توی فرانسه چی میشه خودتون که میدونید برای اونجا منو جیمین چقدر زحمت کشیدیم
پدر/تهیونگ: میدونم واسه همینم یه نفر فرستادم مراقم اونجا باشه
تهیونگ: اما پدر
پ/تهیونگ : اما اگر نداره فکر نکنم بخواهی حالا که ازدواج کردی همسر تو ول کنی و بری اونجا
تهیونگ: چشم پدر هرچی شما بگید
پ/ تهیونگ : حالا اگه صبحانه تون تموم شده بریم
ات اونا داشتن در مورد کار حرف میزدن و بقیه همه سرشون پایین بود
بعد از تموم شدن حرفاشون همه مردا بلند شدم و رفتن و فقد من و چند تا زنه دیگه روی میز موندیم که مادر تهیونگ اون زنایی بهم معرفی کرد انگار اون سه تاب دیگه هم عروسی این خونه بودن یکی از اون زنا که اسمش یونا بود خیلی بد بهم نگاه میکرد میگرد اصلا ازش خوشم نیومد یونها نیومد سر میز انگار هنوز بیدار نشدن چون جیمین هم نبود
م/ تهیونگ: ات دوخترم برو یکم استراحت کن انگار خیلی خستهای
ات: بله ممنون خاله جون میرم توی اوتاق
م/تهیونگ: دوخترم به من بگو مادر من دیگه مثل مادرت هستم الان برو استراحت کن چند تا رسمی هست کا به انوان تازه عروس باید بجا بیاری
( با خنده )
ات :بله مادر
داشتم میرفتم توی اوتاق که از جلوی در یه اوتاق رد شدم صدای خنده میومد انگار صدای یونها بود انگار اون خیلی از بابت اینکه که ازدواج کرده خوشحاله وارد اوتاق شدم اصلا بهش دقت نگرد بودم اين اوتاق خیلی قشنگی بود نگاهی به اوتاق انداختم پسره از خود رازی عکس های خودش توی اتاقش شده دیگه بیخیال گشتن توی اتاق شدن و رفتم توی تخت دراز کشیدم هنوزم بخاطر دیشب دلم درد میکنه
واسه همین تا چشمام روی هم گذاشتم خوابم برد
ادامه دارد >>>>>>>
اسلاید ۲ اتاق تهیونگ
تهیونگ
وقتی از حمام اومدم بیرون ات رفته بود انگار وقتی اونجوری باهاش حرف زدم ناراحت شد اما بروی خودش نیاور اصلا من چرا دارم به اون فکر میکنم تقصیر خودش بود اگه اسرار پدر نبود هیچ وقت قبول نمیکردم
دیگه بیخیال فکر کردن بهش شدم و بعد از پوشیدن لباسم رفتم پایین همه سره میز صبحانه نشسته بودن منم رفتم سمتشون
ات روی یکی از سندلی ها کنار مادرم نشسته بود منم ناچارن رفتم کنارش نشستم داشتیم برونه هیچ حرفی صبحانه میخوردیم که نگاهم اوفتاد روی ات فقد داشت با غذاش بازی میکرد همین جوری داشتم نگاش میکردم که با صدای پدرم نگامو ازش گرفتم
پ/تهیونگ: پسرم چون ازدواج کردی دیگه نمیتونی به شرکتی که توی فرانسه داریم بری پس از امروز بیا توی شرکت VT کار کن
تهیونگ: باشه پدر اما شرکت توی فرانسه چی میشه خودتون که میدونید برای اونجا منو جیمین چقدر زحمت کشیدیم
پدر/تهیونگ: میدونم واسه همینم یه نفر فرستادم مراقم اونجا باشه
تهیونگ: اما پدر
پ/تهیونگ : اما اگر نداره فکر نکنم بخواهی حالا که ازدواج کردی همسر تو ول کنی و بری اونجا
تهیونگ: چشم پدر هرچی شما بگید
پ/ تهیونگ : حالا اگه صبحانه تون تموم شده بریم
ات اونا داشتن در مورد کار حرف میزدن و بقیه همه سرشون پایین بود
بعد از تموم شدن حرفاشون همه مردا بلند شدم و رفتن و فقد من و چند تا زنه دیگه روی میز موندیم که مادر تهیونگ اون زنایی بهم معرفی کرد انگار اون سه تاب دیگه هم عروسی این خونه بودن یکی از اون زنا که اسمش یونا بود خیلی بد بهم نگاه میکرد میگرد اصلا ازش خوشم نیومد یونها نیومد سر میز انگار هنوز بیدار نشدن چون جیمین هم نبود
م/ تهیونگ: ات دوخترم برو یکم استراحت کن انگار خیلی خستهای
ات: بله ممنون خاله جون میرم توی اوتاق
م/تهیونگ: دوخترم به من بگو مادر من دیگه مثل مادرت هستم الان برو استراحت کن چند تا رسمی هست کا به انوان تازه عروس باید بجا بیاری
( با خنده )
ات :بله مادر
داشتم میرفتم توی اوتاق که از جلوی در یه اوتاق رد شدم صدای خنده میومد انگار صدای یونها بود انگار اون خیلی از بابت اینکه که ازدواج کرده خوشحاله وارد اوتاق شدم اصلا بهش دقت نگرد بودم اين اوتاق خیلی قشنگی بود نگاهی به اوتاق انداختم پسره از خود رازی عکس های خودش توی اتاقش شده دیگه بیخیال گشتن توی اتاق شدن و رفتم توی تخت دراز کشیدم هنوزم بخاطر دیشب دلم درد میکنه
واسه همین تا چشمام روی هم گذاشتم خوابم برد
ادامه دارد >>>>>>>
اسلاید ۲ اتاق تهیونگ
۳.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.