Part27
#Part27
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اولاش به حرفهایی که میزدم میخندید و مسخرم میکرد
به خندیدناش میخندیدم ولی یه جوری بهش اس ام اس میدادم که یکم ازم بترسه نمیدونم با کدوم حرفم بود که ترس رو تو چشماش دیدم با دوربین سلفی گوشیش وقتی پیام ها مو میخوند عکس العملش رو راحت میتونستم ببینم
کم کم داشت دور پسر ها رو خط میکشید یه جوری افسرده شده بود ولی به اون میگن شیرین تا حالا بدون خنده و لبخند نبوده
دیگه فقط با یارا میرفت بیرون و خوش میگذروند به همین هم اکتفا میکرد منم سعی میکردم زیاد بهش گیر ندم
ولی وقتهایی که رژ لب قرمزش رو میزد میخواستم اون لبای قلوه ایش رو از ته بکنم و فقط واسه خودم تو یه کریستال بزارمش
وای اون لباسهاش چقدر روانی کننده بود
به اندازه ای هیکلش تو دید بود حالا با این لباسهاش هووووف...
هر روز باشگاه میرفتم ولی فقط خدا میدونه چه جوری ورزش میکردم اون چند ساعت تایم ورزش رو جوری تنظیم کرده بودم که با کلاسهای شیرین هماهنگ باشم تمام وجودم شده بود این دختر
یک روز ندیدنش تموم استخون هامو به لرزه مینداخت
دقیقاً مثل یک معتاد که مواد بهش نمیرسه
کارم خوب شده بود ولی برای اینکه جلب توجه نکنم نباید زیاد خرج میکردم
هیچ وقت شبی که با بچه ها رفتیم مهمونی یکی از بچه های خرپول باشگاه رو یادم نمیره
همیشه قیافم بچگونه نشون میداد کسی باور نمیکرد ٢٥ سالم باشه
سامان همون پسرپولداره انقدر زیر گوشم گفت و گفت تا اینکه همون شب انقدر مست کردم و با یکی از دخترایی که به قول بچه ها بهش میگفتند داف همراه شدم اسمش پارمیس بود
به قول خودش قرار شد بهم آموزش بده چجوری با جنس مخالف رابطه برقرار کنم!
یه دختر بانمک و شاد و شنگول
روانی کننده بود، باعث شد یه حس جدید رو تجربه کردم
حین رابطه فقط حس میکردم با شیرینم
لعنتی انگار شیرین بود همراهیم میکرد
وقتی برای اولین بار حس اوج رو پیدا کردم تازه خیلی چیزا رو فهمیدم و...
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اولاش به حرفهایی که میزدم میخندید و مسخرم میکرد
به خندیدناش میخندیدم ولی یه جوری بهش اس ام اس میدادم که یکم ازم بترسه نمیدونم با کدوم حرفم بود که ترس رو تو چشماش دیدم با دوربین سلفی گوشیش وقتی پیام ها مو میخوند عکس العملش رو راحت میتونستم ببینم
کم کم داشت دور پسر ها رو خط میکشید یه جوری افسرده شده بود ولی به اون میگن شیرین تا حالا بدون خنده و لبخند نبوده
دیگه فقط با یارا میرفت بیرون و خوش میگذروند به همین هم اکتفا میکرد منم سعی میکردم زیاد بهش گیر ندم
ولی وقتهایی که رژ لب قرمزش رو میزد میخواستم اون لبای قلوه ایش رو از ته بکنم و فقط واسه خودم تو یه کریستال بزارمش
وای اون لباسهاش چقدر روانی کننده بود
به اندازه ای هیکلش تو دید بود حالا با این لباسهاش هووووف...
هر روز باشگاه میرفتم ولی فقط خدا میدونه چه جوری ورزش میکردم اون چند ساعت تایم ورزش رو جوری تنظیم کرده بودم که با کلاسهای شیرین هماهنگ باشم تمام وجودم شده بود این دختر
یک روز ندیدنش تموم استخون هامو به لرزه مینداخت
دقیقاً مثل یک معتاد که مواد بهش نمیرسه
کارم خوب شده بود ولی برای اینکه جلب توجه نکنم نباید زیاد خرج میکردم
هیچ وقت شبی که با بچه ها رفتیم مهمونی یکی از بچه های خرپول باشگاه رو یادم نمیره
همیشه قیافم بچگونه نشون میداد کسی باور نمیکرد ٢٥ سالم باشه
سامان همون پسرپولداره انقدر زیر گوشم گفت و گفت تا اینکه همون شب انقدر مست کردم و با یکی از دخترایی که به قول بچه ها بهش میگفتند داف همراه شدم اسمش پارمیس بود
به قول خودش قرار شد بهم آموزش بده چجوری با جنس مخالف رابطه برقرار کنم!
یه دختر بانمک و شاد و شنگول
روانی کننده بود، باعث شد یه حس جدید رو تجربه کردم
حین رابطه فقط حس میکردم با شیرینم
لعنتی انگار شیرین بود همراهیم میکرد
وقتی برای اولین بار حس اوج رو پیدا کردم تازه خیلی چیزا رو فهمیدم و...
۵.۳k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.