Part27
#Part27
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بعد از اون شب دیدم به شیرین عوض شد
لعنتی همش فکر میکردم با اون هم این حس رو تجربه کنم
هرچی بیشتر ورزش میکردم و از مواد بدنسازی مثل کراتین و امینو اسید و غیره استفاده میکردم میلم بیشتر و بیشتر میشد انگار بیشتر منو به سمت شیرین ترغیب میکردند
یکی دو شب دیگه پارمیس منو برد خونه ی همون دوستش کم کم تو رابطه به قول پارمیس حرفه ای شده بودم
انقدر کمبود شیرین رو داشتم همه ی حرصم رو سر پارمیس خالی میکردم
رابطه مون درحد هفته ای یه شب بود و بس!
تا اینکه یه روز گوشیم زنگ خورد
داشتم به شیرین که داشت خودش رو برای بیرون رفتن با یارا آماده میکرد نگاه میکردم که جواب دادم
_ بله؟
_ سلام پسر کوچولو
_ سلام پارمیس، کاری داری؟
_ اووم سام باید ببینمت
_ پارمیس اصلاً حسش نیست ها
_ نه باید بیرون بیینمت، میتونی منو تو یه کافی شاپ مهمون کنی؟
یکم فکر کردم و به ساعتم نگاه کردم ٦عصر بود
پس وقت داشتم میتونیتم برم جایی که شیرین میره یکم هم از نزدیک ببینمش
_ باشه ادرس رو برات اس میکنم ساعت ٧:٣٠خوبه؟
_ عالیه ! حتماً تا اون موقع گرسنم میشه
از رو صندلی بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم و یه دوش ١٠دقیقه ای گرفتم و رفتم جلو ایینه
جدیداً به لطف پارمیس یاد گرفته بودم موهام رو ژل بزنم و به خودم برسم
قیافم زمین تا آسمون فرق کرده بود از خودم خوشم میومد
اون پسر حال بهم زن و بچه ننه ی خرخون قدیم نبودم دیگه...
#Part29
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اومدم بیرون ازخونه و تا سر خیابون پیاده رفتم
گوشیم رو باز کردم و با اینترنت سیمکارتم به مکان شیرین نگاه کردم
پس واقعاً رفته بودند پاساژ ...
یه آژانس دربست گرفتم و رسیدم دم در پاساژ که پارمیس رو از دور دیدم
با لبخند اومد سمتم و خواست دستم رو بگیره ولی من دستم رو گذاشتم تو جیبم
نمیخواستم پارمیس دور برداره
میدونم اون خیلی با جنبه تر از این حرفها بود ولی خوب نمیخواستم بغیر از شیرین کس دیگه ای تو زندگیم باشه
پارمیس از کارم جا خورد ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد
_ خوشتیپ شدی جناب سام!
لبخندی به روش زدم که ادامه داد
_ نه خوبه به خودم امیدوار شدم معلم خوبی هستم برات
+ بر منکرش لعنت
_ بریم داخل؟ تو کافه ی طبقه ی پایین بشینیم؟
سرم رو اروم به نشونه ی موافقت تکون دادم
تو سکوت راه افتادیم سمت کافه، پشت یکی از میزها نشستیم، دلم میخواست برای یک لحظه هم شده شیرین رو ببینم... تو این افکار بودم که صدای پارمیس رو شنیدم
_ سام؟
_ بله؟
یهو گارسون اومد و پارمیس دوتا کاپوچینو و چیز کیک سفارش داد
همین که گارسون رفت پارمیس باریز بینی نگام کرد
_ نمیپرسی کارم باهات چیه؟
_ چرا راستش رو بخوای خیلی هم کنجکاوم بدونم
_ اووم سام من باید یه چیزهایی رو بهت بگم، اوووم ببین من، یعنی ما، یعنی فقط من نیستم یه نفر دیگه هم هست...
پریدم وسط حرفش
_ هووف پارمیس چقدر مِن مِن میکنی، بگو حرفت رو دیگه
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بعد از اون شب دیدم به شیرین عوض شد
لعنتی همش فکر میکردم با اون هم این حس رو تجربه کنم
هرچی بیشتر ورزش میکردم و از مواد بدنسازی مثل کراتین و امینو اسید و غیره استفاده میکردم میلم بیشتر و بیشتر میشد انگار بیشتر منو به سمت شیرین ترغیب میکردند
یکی دو شب دیگه پارمیس منو برد خونه ی همون دوستش کم کم تو رابطه به قول پارمیس حرفه ای شده بودم
انقدر کمبود شیرین رو داشتم همه ی حرصم رو سر پارمیس خالی میکردم
رابطه مون درحد هفته ای یه شب بود و بس!
تا اینکه یه روز گوشیم زنگ خورد
داشتم به شیرین که داشت خودش رو برای بیرون رفتن با یارا آماده میکرد نگاه میکردم که جواب دادم
_ بله؟
_ سلام پسر کوچولو
_ سلام پارمیس، کاری داری؟
_ اووم سام باید ببینمت
_ پارمیس اصلاً حسش نیست ها
_ نه باید بیرون بیینمت، میتونی منو تو یه کافی شاپ مهمون کنی؟
یکم فکر کردم و به ساعتم نگاه کردم ٦عصر بود
پس وقت داشتم میتونیتم برم جایی که شیرین میره یکم هم از نزدیک ببینمش
_ باشه ادرس رو برات اس میکنم ساعت ٧:٣٠خوبه؟
_ عالیه ! حتماً تا اون موقع گرسنم میشه
از رو صندلی بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم و یه دوش ١٠دقیقه ای گرفتم و رفتم جلو ایینه
جدیداً به لطف پارمیس یاد گرفته بودم موهام رو ژل بزنم و به خودم برسم
قیافم زمین تا آسمون فرق کرده بود از خودم خوشم میومد
اون پسر حال بهم زن و بچه ننه ی خرخون قدیم نبودم دیگه...
#Part29
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اومدم بیرون ازخونه و تا سر خیابون پیاده رفتم
گوشیم رو باز کردم و با اینترنت سیمکارتم به مکان شیرین نگاه کردم
پس واقعاً رفته بودند پاساژ ...
یه آژانس دربست گرفتم و رسیدم دم در پاساژ که پارمیس رو از دور دیدم
با لبخند اومد سمتم و خواست دستم رو بگیره ولی من دستم رو گذاشتم تو جیبم
نمیخواستم پارمیس دور برداره
میدونم اون خیلی با جنبه تر از این حرفها بود ولی خوب نمیخواستم بغیر از شیرین کس دیگه ای تو زندگیم باشه
پارمیس از کارم جا خورد ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد
_ خوشتیپ شدی جناب سام!
لبخندی به روش زدم که ادامه داد
_ نه خوبه به خودم امیدوار شدم معلم خوبی هستم برات
+ بر منکرش لعنت
_ بریم داخل؟ تو کافه ی طبقه ی پایین بشینیم؟
سرم رو اروم به نشونه ی موافقت تکون دادم
تو سکوت راه افتادیم سمت کافه، پشت یکی از میزها نشستیم، دلم میخواست برای یک لحظه هم شده شیرین رو ببینم... تو این افکار بودم که صدای پارمیس رو شنیدم
_ سام؟
_ بله؟
یهو گارسون اومد و پارمیس دوتا کاپوچینو و چیز کیک سفارش داد
همین که گارسون رفت پارمیس باریز بینی نگام کرد
_ نمیپرسی کارم باهات چیه؟
_ چرا راستش رو بخوای خیلی هم کنجکاوم بدونم
_ اووم سام من باید یه چیزهایی رو بهت بگم، اوووم ببین من، یعنی ما، یعنی فقط من نیستم یه نفر دیگه هم هست...
پریدم وسط حرفش
_ هووف پارمیس چقدر مِن مِن میکنی، بگو حرفت رو دیگه
۷.۳k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.