"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: 1۷
"ویو نادیا"
عطری که قبلنا میزدم ....تیپم کامل شده بود.
که پیامک برام امد
'جولی: بیا پایبن'
گوشیمو برداشتم و رفتم
جولی: به به خوشگل خانم....پاره بدم شماره کنی؟؟؟
نادیا: نه عزیزم من لیاقتم مردایه درشت و جنتلمنن
دوتایی خندیدیم و تصمیم گرفتیم پیاده بریم
وقتی به بار رسیدیم ، با دیدن حتی بیرونش دهنم وا موند.
جولی: داخلشو ندیدی....
باهم وارد شدیم
صدایه جولی که داشت داد میزد تا بین صدایه موزیک صداشو بشنوم..
جولی: چطوره؟؟؟
گوشم و گرفتم و خنده
متقابل داد زدم:
_ عالیههه
کتمو دراوردم که زیادی لباسم بدن نما شد، و وسایلمونو یجا گذاشتیم
و وارد مهمونی شدیم
یه دفعه مسری جلومون و گرفت
جولی: ببخشید؟
پسره: شرمنده اون بخش مخصوص شخسیه که امشب جشن گرفته، بقیه مهمونا همین سمت بمونید
جولی: باشه
پشت میزی وایسادیم
جولی دوتا نوشیدنی سفارش داد
جولی: فکر کن کی میتونه در حدی خر پول باشه که حتی کارکونا سری مانع ادما بشن تا اون بخش نرن؟
واقعا فضولیم گل کرده بود بود ببینم کی داخل اون بخشه..!؟
نادیا: جولی ؟
جولی همینطور که به مردم زول زده بود جواب داد:
_ هوم؟
نادیا: بریم ببینیم؟
جولی: چی؟
نادیا: مگه نمیخوای بدونی کی اونجاست؟
جولی: اره خب چجوری
یه لیوان دیگه برا خودم نوشیدنی ریختم
نادیا: بابا کاری نداره....
جولی: وای خیلی خوب میشه ..بریم
لیوانو یه نفس سر کشیدم و با هم رفتیم
یواشکی نزدیک شدیم
از لایه پرده سعی کردیم داخل و ببینیم
ولی فقط چشممون به دختر میخورد
دخترایی که با اون بدنا و لباساا مارو هم تح...ریک میکردن
..: ببینم گمک نمیخواید!؟
بدون برگشتن
جولی: نه برو رد کارت...
یه دفعه دوتامون به خودمون امدیم و برگشتیم که با مرده قد بلند گنده ایی که انگار محافظ بود مواجعه شدیم
نادیا:: ببخشیدد، ما دیگه بریم....
وقتی خواستیم بریم، مانع شد .
..: نخیرم
یه دفعه دو نفر دستامون و پشت سرمون گرفتن و به داخل هول دادن
که قبل از اینکه سرمو بالا بگیرم صداهایه اشنایی تو گوشم پیچید
تهمین: نادیا!؟؟؟
سرمو بلا گرفتم که جولی با تعجب پرسید :
_ نادیا؟؟؟
جیمین جونگکوک تهیونگ ، خدایا اینا جرا تموم نمیشن؟
جونگکوک که انگار خیلی مست بود
سرشو خیلی لش، به کاناپه تکیه داده بود
عاقلانش اینه که تعجب کنه....ولی کاملا ساکت و عجیب غریب به سر تا پام نگاه میکرد جور نعشه بود که حتی اینو از نگاهش میفهمیدم
ته: ولشون کنیددد، برید بیرون ببینم
اون دوتا قول ولمون کردن و رفتن
دست جولیو گرفتم
نادیا: بیا بریم..
جولی چییزی نگفت و دنبالم امد
جولی: اینا....
نادیا: اره اره....همونانن ..بیا از مهمونی لذت ببریمم ...فراموششون کن
به محض اینکه به میز رسیدم دوتا لیوان سری پر کردم و سر کشیدم
جولی: وای دختر تو واقعا عجیبی....
part: 1۷
"ویو نادیا"
عطری که قبلنا میزدم ....تیپم کامل شده بود.
که پیامک برام امد
'جولی: بیا پایبن'
گوشیمو برداشتم و رفتم
جولی: به به خوشگل خانم....پاره بدم شماره کنی؟؟؟
نادیا: نه عزیزم من لیاقتم مردایه درشت و جنتلمنن
دوتایی خندیدیم و تصمیم گرفتیم پیاده بریم
وقتی به بار رسیدیم ، با دیدن حتی بیرونش دهنم وا موند.
جولی: داخلشو ندیدی....
باهم وارد شدیم
صدایه جولی که داشت داد میزد تا بین صدایه موزیک صداشو بشنوم..
جولی: چطوره؟؟؟
گوشم و گرفتم و خنده
متقابل داد زدم:
_ عالیههه
کتمو دراوردم که زیادی لباسم بدن نما شد، و وسایلمونو یجا گذاشتیم
و وارد مهمونی شدیم
یه دفعه مسری جلومون و گرفت
جولی: ببخشید؟
پسره: شرمنده اون بخش مخصوص شخسیه که امشب جشن گرفته، بقیه مهمونا همین سمت بمونید
جولی: باشه
پشت میزی وایسادیم
جولی دوتا نوشیدنی سفارش داد
جولی: فکر کن کی میتونه در حدی خر پول باشه که حتی کارکونا سری مانع ادما بشن تا اون بخش نرن؟
واقعا فضولیم گل کرده بود بود ببینم کی داخل اون بخشه..!؟
نادیا: جولی ؟
جولی همینطور که به مردم زول زده بود جواب داد:
_ هوم؟
نادیا: بریم ببینیم؟
جولی: چی؟
نادیا: مگه نمیخوای بدونی کی اونجاست؟
جولی: اره خب چجوری
یه لیوان دیگه برا خودم نوشیدنی ریختم
نادیا: بابا کاری نداره....
جولی: وای خیلی خوب میشه ..بریم
لیوانو یه نفس سر کشیدم و با هم رفتیم
یواشکی نزدیک شدیم
از لایه پرده سعی کردیم داخل و ببینیم
ولی فقط چشممون به دختر میخورد
دخترایی که با اون بدنا و لباساا مارو هم تح...ریک میکردن
..: ببینم گمک نمیخواید!؟
بدون برگشتن
جولی: نه برو رد کارت...
یه دفعه دوتامون به خودمون امدیم و برگشتیم که با مرده قد بلند گنده ایی که انگار محافظ بود مواجعه شدیم
نادیا:: ببخشیدد، ما دیگه بریم....
وقتی خواستیم بریم، مانع شد .
..: نخیرم
یه دفعه دو نفر دستامون و پشت سرمون گرفتن و به داخل هول دادن
که قبل از اینکه سرمو بالا بگیرم صداهایه اشنایی تو گوشم پیچید
تهمین: نادیا!؟؟؟
سرمو بلا گرفتم که جولی با تعجب پرسید :
_ نادیا؟؟؟
جیمین جونگکوک تهیونگ ، خدایا اینا جرا تموم نمیشن؟
جونگکوک که انگار خیلی مست بود
سرشو خیلی لش، به کاناپه تکیه داده بود
عاقلانش اینه که تعجب کنه....ولی کاملا ساکت و عجیب غریب به سر تا پام نگاه میکرد جور نعشه بود که حتی اینو از نگاهش میفهمیدم
ته: ولشون کنیددد، برید بیرون ببینم
اون دوتا قول ولمون کردن و رفتن
دست جولیو گرفتم
نادیا: بیا بریم..
جولی چییزی نگفت و دنبالم امد
جولی: اینا....
نادیا: اره اره....همونانن ..بیا از مهمونی لذت ببریمم ...فراموششون کن
به محض اینکه به میز رسیدم دوتا لیوان سری پر کردم و سر کشیدم
جولی: وای دختر تو واقعا عجیبی....
۲۵.۹k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.