"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: 1۵
"ویو نادیا"
برگشتم به خونه
اون روز هر جور بود گذروندم
و فرداش برایه اولین بار زود رفتم سر کار
هممی مرتب بودو دکور قبلی برگشته بود
یه دفعه کسی دستشو رو شونم گذاشت
برگشتم که دیدم جولی دست به کمر با اخم نگام میکنه
نادیا: وای این چه قیافه اییه؟
جولی: دیروز چخبر بود؟
نادیا: چیبود؟
جولی: اون اقاعه تو خونت همون اون شبیه بود که بردتت ؟همونکه وقتی پس افتادی گرفتت؟اره!؟؟
نادیا : اروم باش ..اره اونه...
جولی: همو دوست دارید ؟ با همید؟ وای نه اون شب انگار از قبل میشناختین همو...داستان چیه؟
نادیا: دختر بس کن، ما سر اتفاقاتی همو میشناختیم چچیزی بینمون نیست ...مدت کمیه....دیروزم همش اتفاق بود اونطور که فکر میکنی نیست( اره بابا چییزی بینشون نیست فقط نادیا کم مونده ازش حامله شه، چییزی نیست)
جولی: واقعا؟
نادیا: دروغ جیه؟
جولی: باشه....ولی عجب خوشتیپه ها...وای اون دوستشش پسر قد بلندهه...
نادیا: تهیو...چییز کیو میگی؟
جولی: بابا همونکه بهش نوشیدنیارو نشون دادی
نادیا: اهان ...تو کفشی نه؟
جولی: اهوم
"ویو تهیونگ"
میخواستم بفهمم که دیشب چی بینه جونگکوک و نادیا گذشت برا همین به سمت خونش رفتم.
.....
ار اونحا که این چند وقت نگران جونگکوک بودم کلیده خونه و داشتم
وقتی درو بازکردم .فکر خیالمپاچید...
خبری از جونگکوک نبودو خونه به معنیه واقعی کلنه منفجر شده بود .
اینا شاهکارایه جونگکوکه
بلند اسمشو صدا زدم
و اشپزخونه و اتاقا رو تا اتاق خودش کشتم
شیشه خورده همه جارو گرفته بود.
خبریم ازش نبود
پله هارو سری پایین امدم و چند بار صداش کردم
که با افتادن چییز از اتاقه داخله زیر زمین احتمال دادم اونجا باشه.
در اتاق و باز کردم
اینجا همون اتاق بازیه جونگکوک بود
رو یه صندلی نشسته بودو با چاقویه تو دستش ور میرفت
به نظر که اروم بود
نزدیکش رفتم
ته: این چه وضعشه...؟؟....خونرو نگاه....چه بلایی سره خودت اوردی ...
به دستش نگاه کردم که پر از کبودی بود
ته: دستشووو نگا...
جوابی بهم نداد
نفس عمیق کشیدم و موهتمو تکون دادم ، و ملایم تر گفتم:
_ چیشده؟!..ها؟
یکم ساکت موندو خیلی اروم که اصلا ازش توقعه نداشتم جواب داد:
_ تهیونگ ما چند ساله باهم دوستیم؟
ته: این چرت و پرتا جیه میگی
بدونه توجه بهم ادامه داد:
_از علایقم و جییزایی که بدمنیاد باخبری ...از وقتی وارد این بازی شدم..از وقتی پای نادیا امد وسط...توومیدونستی که من با گرفتن جون دخترا تو این اتاق راضی میشم نه؟....
ته: جونگکوک مسئله این نیست..
شروع کرد به بازی با لبه چاقو
کوک:....من یبارم تو این اتاق نیاوردمش....از شب اول تا اخر...چون اون فقط با وحودش ارومم میکرد،فکر کن در این حد بهش سخت میگذشته که فکر میکرده من با همون بلاها بدترین مجود جهانم....یا
part: 1۵
"ویو نادیا"
برگشتم به خونه
اون روز هر جور بود گذروندم
و فرداش برایه اولین بار زود رفتم سر کار
هممی مرتب بودو دکور قبلی برگشته بود
یه دفعه کسی دستشو رو شونم گذاشت
برگشتم که دیدم جولی دست به کمر با اخم نگام میکنه
نادیا: وای این چه قیافه اییه؟
جولی: دیروز چخبر بود؟
نادیا: چیبود؟
جولی: اون اقاعه تو خونت همون اون شبیه بود که بردتت ؟همونکه وقتی پس افتادی گرفتت؟اره!؟؟
نادیا : اروم باش ..اره اونه...
جولی: همو دوست دارید ؟ با همید؟ وای نه اون شب انگار از قبل میشناختین همو...داستان چیه؟
نادیا: دختر بس کن، ما سر اتفاقاتی همو میشناختیم چچیزی بینمون نیست ...مدت کمیه....دیروزم همش اتفاق بود اونطور که فکر میکنی نیست( اره بابا چییزی بینشون نیست فقط نادیا کم مونده ازش حامله شه، چییزی نیست)
جولی: واقعا؟
نادیا: دروغ جیه؟
جولی: باشه....ولی عجب خوشتیپه ها...وای اون دوستشش پسر قد بلندهه...
نادیا: تهیو...چییز کیو میگی؟
جولی: بابا همونکه بهش نوشیدنیارو نشون دادی
نادیا: اهان ...تو کفشی نه؟
جولی: اهوم
"ویو تهیونگ"
میخواستم بفهمم که دیشب چی بینه جونگکوک و نادیا گذشت برا همین به سمت خونش رفتم.
.....
ار اونحا که این چند وقت نگران جونگکوک بودم کلیده خونه و داشتم
وقتی درو بازکردم .فکر خیالمپاچید...
خبری از جونگکوک نبودو خونه به معنیه واقعی کلنه منفجر شده بود .
اینا شاهکارایه جونگکوکه
بلند اسمشو صدا زدم
و اشپزخونه و اتاقا رو تا اتاق خودش کشتم
شیشه خورده همه جارو گرفته بود.
خبریم ازش نبود
پله هارو سری پایین امدم و چند بار صداش کردم
که با افتادن چییز از اتاقه داخله زیر زمین احتمال دادم اونجا باشه.
در اتاق و باز کردم
اینجا همون اتاق بازیه جونگکوک بود
رو یه صندلی نشسته بودو با چاقویه تو دستش ور میرفت
به نظر که اروم بود
نزدیکش رفتم
ته: این چه وضعشه...؟؟....خونرو نگاه....چه بلایی سره خودت اوردی ...
به دستش نگاه کردم که پر از کبودی بود
ته: دستشووو نگا...
جوابی بهم نداد
نفس عمیق کشیدم و موهتمو تکون دادم ، و ملایم تر گفتم:
_ چیشده؟!..ها؟
یکم ساکت موندو خیلی اروم که اصلا ازش توقعه نداشتم جواب داد:
_ تهیونگ ما چند ساله باهم دوستیم؟
ته: این چرت و پرتا جیه میگی
بدونه توجه بهم ادامه داد:
_از علایقم و جییزایی که بدمنیاد باخبری ...از وقتی وارد این بازی شدم..از وقتی پای نادیا امد وسط...توومیدونستی که من با گرفتن جون دخترا تو این اتاق راضی میشم نه؟....
ته: جونگکوک مسئله این نیست..
شروع کرد به بازی با لبه چاقو
کوک:....من یبارم تو این اتاق نیاوردمش....از شب اول تا اخر...چون اون فقط با وحودش ارومم میکرد،فکر کن در این حد بهش سخت میگذشته که فکر میکرده من با همون بلاها بدترین مجود جهانم....یا
۲۶.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.