از اونجا خارج شدم
از اونجا خارج شدم
ات ولی فقط من نبودم که این همه سال منتظرت بودم بابات هم همینطور کل زمانش و صرف پیدا کردنت کرد اون خیلی دوست داره
ویو جسی
مامانم راست میگفت بابام واقعا خیلی خوبه و منو دوست داره شاید اشتباه کردم
جسی مامان شما راست میگین من میرم ازش عذر خواهی کنم
ات آفرین قشنگم
رفتم سمت اتاق بابا کوک و وقتی بازش کردم دیدم رو سرش اصلحه گرفته بدو بدو رفتم سمتش و ازش گرفتم
کوک شاهدختم چیکار میکنی
جسی من اینو باید از شما بپرسم
کوک من دارم شمارو از دست خودم خلاص میکنم با اینکه اینهمه بلا سر آت آورد ولی همیشه عاشقش بودم و همینطور عاشق دختر کوچولوم
جسی بابا منو ببخش من زیاد روی کردم تو واقعا بهترین بابای دنیایی
ویو کوک
نمیخواستم ات و جسیکا و اذیت کنم واسه همون ازادشون کردم و چون نمیتونستم بدون آت و جسی زنده بمونم تصمیم گرفتم خودمو بکشم میخواستم تیر و بزنم که جسیکا اومد و بهم گفت که دوستم داره و نمیخواد من بمیرم
کوک ت..توهم بهترین دختر دنیایی
جسی بابایی
کوک بله
جسی شما هنوز اون برده هارو دارین؟
کوک ا...اره
جسی میتونم...
که یهو حالش بد شد و خون بالا آورد آت اومد دم در اتاقش
ات جسیکا (نگران)
کوک آت اجازه ندادم از اتاقت د بیای خودم میبرمش بیمارستان
ات ب..باشه (بغض)
رفتم و در اتاق آت و قفل کردم و جسیکا رو
۴۰ لایک برای پارت بعد
ات ولی فقط من نبودم که این همه سال منتظرت بودم بابات هم همینطور کل زمانش و صرف پیدا کردنت کرد اون خیلی دوست داره
ویو جسی
مامانم راست میگفت بابام واقعا خیلی خوبه و منو دوست داره شاید اشتباه کردم
جسی مامان شما راست میگین من میرم ازش عذر خواهی کنم
ات آفرین قشنگم
رفتم سمت اتاق بابا کوک و وقتی بازش کردم دیدم رو سرش اصلحه گرفته بدو بدو رفتم سمتش و ازش گرفتم
کوک شاهدختم چیکار میکنی
جسی من اینو باید از شما بپرسم
کوک من دارم شمارو از دست خودم خلاص میکنم با اینکه اینهمه بلا سر آت آورد ولی همیشه عاشقش بودم و همینطور عاشق دختر کوچولوم
جسی بابا منو ببخش من زیاد روی کردم تو واقعا بهترین بابای دنیایی
ویو کوک
نمیخواستم ات و جسیکا و اذیت کنم واسه همون ازادشون کردم و چون نمیتونستم بدون آت و جسی زنده بمونم تصمیم گرفتم خودمو بکشم میخواستم تیر و بزنم که جسیکا اومد و بهم گفت که دوستم داره و نمیخواد من بمیرم
کوک ت..توهم بهترین دختر دنیایی
جسی بابایی
کوک بله
جسی شما هنوز اون برده هارو دارین؟
کوک ا...اره
جسی میتونم...
که یهو حالش بد شد و خون بالا آورد آت اومد دم در اتاقش
ات جسیکا (نگران)
کوک آت اجازه ندادم از اتاقت د بیای خودم میبرمش بیمارستان
ات ب..باشه (بغض)
رفتم و در اتاق آت و قفل کردم و جسیکا رو
۴۰ لایک برای پارت بعد
- ۸.۱k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط