میترسم دیر کنی !
میترسم دیر کنی !
من از پیر شدن در انتظارت باکی ندارم ،
من از #هرگز نیامدنت میترسم !
از پایانِ این صبر میترسم ...
میترسم آنقدر دیر کنی
که عشقت در دلم #سرد شود !
کاری کن ، دست بجُنبان مَرد ...
من خسته تر از آنم که این همه #نداشتنت را تاب آورم ...
کاری کن تا وقت هست ،
تا زنده ای در دلم ، تا زنده ای در یادم ...
نکند آنقدر دیر کنی که تبِ عشقت سرد شود !
خدا نکند آنقدر دیر کنی ...
دست بجُنبان مَرد !
نیامدنت ترسو کرده است
این دخترِ #جسور را ...
من از پیر شدن در انتظارت باکی ندارم ،
من از #هرگز نیامدنت میترسم !
از پایانِ این صبر میترسم ...
میترسم آنقدر دیر کنی
که عشقت در دلم #سرد شود !
کاری کن ، دست بجُنبان مَرد ...
من خسته تر از آنم که این همه #نداشتنت را تاب آورم ...
کاری کن تا وقت هست ،
تا زنده ای در دلم ، تا زنده ای در یادم ...
نکند آنقدر دیر کنی که تبِ عشقت سرد شود !
خدا نکند آنقدر دیر کنی ...
دست بجُنبان مَرد !
نیامدنت ترسو کرده است
این دخترِ #جسور را ...
۸۸۸
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.