part

part.1
روز عروسی فقط من از خوشحالی تو پوست خودم نمی‌گنجیدم...
شاد.خوشحال.با لبخند و...بودم
اما جونگ کوک...
سرد.خشک.مغرور.بی احساس..بود...
ازدواج ما اجباری بود...ولی نه برای من..من جونگ کوک رو دوست داشتم..دیونه وار عاشقش بودم..اما اون...هیچ حسی بهم نداشت..حتی چندین بار هم بهم گفت که ازم متنفره..ولی من بازم عاشقش بودم و هستم....
زنگ خونه به صدا در میاد...
دختر با خوشحالی در باز می‌کنه...با لبخند سلام گرمی می‌کنه...
مرد بدون پاسخ دادن به سلام دختر از کنارش رد میشه...
لبخند دختر محو میشه و به جای خالیه مرد خیره میشه...
ولی سریع به خودش میاد....میز رو میچیند و رو یکی از صندلی ها می‌نشیند...و صبر میکند معشوقه بی احساسش بیاید..
مرد که اومد بدون هیچ کلمه ای غذاشون رو خوردن..
و هر کدوم راهی اتاق خود شدن.....
دیدگاه ها (۱۲)

part.3 ...

part.4 ...

part.2 ...

سلام نباتام...خوبین؟خواستم بگم که شاید فیک جیکوک رو پاک کنم....

پلیس. ابلیس. part¹⁶_ آجوما آجوما : بله ارباب _ ...

تبلیغات رمان نفرین شده ات : من ! ... می تونم ؟ رزی : دختره ی...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط