"soled"
"soled"
پارت 9
از خواب پاشدی و دیدی که با طناب به تخت بسته شدی!
کمی خودت رو تکون دادی تا شاید بتونی خودت رو نجات بدی...ولی فایده ای نداشت...چیزی که بیشتر تو رو میترسوند این بود که دیگه تو اتاق جیمین نبودی و یعنی اون تخت...اون اتاق و تمام وسایلاش برات غریب بود
ترسیدی و دوباره تلاش کردی خودت رو از اون وضعیت نجات بدی ولی طناب ها و گره ها کور تر و محکم تر میشدن
به هق هق افتاده بودی که با باز شدن در به خودت اومدی...
@ای بابا نمیخواد گریه کنی دختر کوچولو....
ا.ت :با من...با من چیکار داری (همراه گریه)
@نگران نباش کوچولو همه این کارا به خاطر دوست پسرته
با خودت فکر کردی...
ا.ت: ولی من که دوست پسر ندارمم(با گریه)
@منم خرم و نمیفهمم🤡🤬
@فکر کردی نمیدونم با پارک جیمین تو رابطه ای☺️🤡
ا.ت : نه ،نه حتما اشتباه شده من هیچ رابطه ای ندارم ،یعنی اصلا نداشتم ،لطفا خواهش میکنم آزادم کنین برم من فقط خدمتکارشم😭 خواهش میکنم
@خفههه شووو
حوصله شنیدن صداتو ندارم...
فعلا که عکسهایی داریم که هرکس ببینه نمیگه اینا باهم نیستن پس خفه..
در رو بست و از اتاق رفت
....
شروع کردی به گریه کردن...درسته تو از جیمین خوشت میومد ولی باهاش حتی دوست هم نبودی
ا.ت: من دوسش دارم... هق...هق ولی اون از من بدش میاد...چرا باید فکر کنن ما تو رابطه ایم
بعد از چندین ساعت گریه کردن بالاخره آروم شدی
و چشت خورد به ی اَره که رو زمین افتاده بود...
پارت 9
از خواب پاشدی و دیدی که با طناب به تخت بسته شدی!
کمی خودت رو تکون دادی تا شاید بتونی خودت رو نجات بدی...ولی فایده ای نداشت...چیزی که بیشتر تو رو میترسوند این بود که دیگه تو اتاق جیمین نبودی و یعنی اون تخت...اون اتاق و تمام وسایلاش برات غریب بود
ترسیدی و دوباره تلاش کردی خودت رو از اون وضعیت نجات بدی ولی طناب ها و گره ها کور تر و محکم تر میشدن
به هق هق افتاده بودی که با باز شدن در به خودت اومدی...
@ای بابا نمیخواد گریه کنی دختر کوچولو....
ا.ت :با من...با من چیکار داری (همراه گریه)
@نگران نباش کوچولو همه این کارا به خاطر دوست پسرته
با خودت فکر کردی...
ا.ت: ولی من که دوست پسر ندارمم(با گریه)
@منم خرم و نمیفهمم🤡🤬
@فکر کردی نمیدونم با پارک جیمین تو رابطه ای☺️🤡
ا.ت : نه ،نه حتما اشتباه شده من هیچ رابطه ای ندارم ،یعنی اصلا نداشتم ،لطفا خواهش میکنم آزادم کنین برم من فقط خدمتکارشم😭 خواهش میکنم
@خفههه شووو
حوصله شنیدن صداتو ندارم...
فعلا که عکسهایی داریم که هرکس ببینه نمیگه اینا باهم نیستن پس خفه..
در رو بست و از اتاق رفت
....
شروع کردی به گریه کردن...درسته تو از جیمین خوشت میومد ولی باهاش حتی دوست هم نبودی
ا.ت: من دوسش دارم... هق...هق ولی اون از من بدش میاد...چرا باید فکر کنن ما تو رابطه ایم
بعد از چندین ساعت گریه کردن بالاخره آروم شدی
و چشت خورد به ی اَره که رو زمین افتاده بود...
۴۳۳
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.