«کوک»
«کوک»
#تک_پارتی
#jenkook
"ا.ت"
داشتم واسش شیرموز درست میکردم ک یدفعه کرم درونم فعال شد و کلی نمک و فلفل ریختم داخل شیرموز و بعد اینکه اماده شد بردم براش و خودم رفتم تو اتاق
"کوک"
شیرموزی ک ا.ت برام اورده بودو خوردم اما ای کاش نمیخوردم
رفتم تو دسشویی همه رو خالی کردم
دویدم سمت اتاق اما در قفل بود
محکم در زدم
همینطور ک درو میکوبیدم گفتم
کوک:درو باز کن ا.ت
ا.ت:انقد خندیده بودم نمیتونستم از جام بلند شم برم سمت در
کوک:با کلید یدکی ک داشتم درو باز کردم
ا.ت:با دیدن کوک خنده رو لبم خشک شد
کوک:باید تا تهشو بخوری تا ببخشمت
ا.ت:من عمرن اونو بخورم
کوک:نخوری بزور میکنم تو دهنت
ا.ت:بالشو گرفتم ک هروقت اومد سمتم بزنمش ولی بالشو ازم گرفت و چسبوندم ب دیوار و شیرموزو ب زور ب خوردم داد
حالم بد شدو رفتم سمت دسشویی
«نیم ساعت بعد»
کوک:دیگ از این کارا نکنیاا
ا.ت:باشه دیگ نمیکنم
کوک:الان حالت خوبه
ا.ت:اره بهترم
کوک:خوبه حالا بیا یکم شیرموز بخور
ا.ت:نمیخام
کوک:خندیدم و گفتم:نترس اینو از بیرون خریدم اونی نیست ک خودت درست کردی
ا.ت:دروغ نگیاا
کوک:اخه من کی بهت دروغ گفتم عشقم
ا.ت:عام خب هیچوقت
کوک:پس بخورش
ا.ت:باشه
یکم خوردم و سرمو گذاشتم رو شونه کوک و چشامو بستم
کوک:با لبخند نگاش کردم و دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازشش کردم
ا.ت:خرگوش کوچولوم
کوک:بله
ا.ت:تو چرا انقد کیوت شدی یدفعه
کوک:کیوت بودم پشمک
ا.ت:من پشمکم
کوک:اره پشمک منی..فقط من
ا.ت:بش نگا میکردم ک لپمو گاز گرفت
کوک:خشمزه بود
ا.ت همینطور بم نگا میکرد و چیزی نمیگفت
کوک:بیب خوبی
ا.ت:عا ن ینی اره خوبم
کوک:مطمعنی
ا.ت:خب اره
کوک:باشه
ک یدفعه لبشو گذاش رو لبم
بعد ی بوسه خیس و طولانی از هم جدا شدیم
ا.ت:کوک من میخام ی چیزی بت بگم
کوک:میشنوم
ا.ت:من میخام بگم ک...
باید برای یک هفته برم از اینجا
کوک:کجا میخای بری!¿ اتفاقی افتاده هوم!¿
ا.ت:ن اتفاقی نیوفتاده یکی از دوستام دعوتم کرده برای مراسم ازدواجش ک تو امریکاس منم میخام برم میشه!¿
کوک:یعنی میخای منو تنها بزاری
ا.ت:واسه خودمم سخته ولی اگ نرم دوستم ناراحت میشه
کوک:یعنی اون برات از من مهمتره
ا.ت:معلومه ک ن هیچکی ب اندازه تو برام ارزش نداره
کوک:پس نرو
ا.ت:باشه پس بش زنگ میزنم و میگم نمیام
کوک:افرین بیبی من
ا.ت:لبخندی بش زدم و گوشیمو برداشتم و ب دوستم زنگ زدم و گفتم نمیتونم بیام یکم ازم ناراحت شد ولی مهم نیس مهم این که کوک خوشحاله و منم جز این چیز دیگ ای نمیخام
کوک:خب بیب اماده شو میخام ببرمت رستورانی ک اولین بار همو اونجا دیدیم
ا.ت:واقن!¿ باشه..
سریع رفتم اتاق و اماده شدم و رفتم پایین ک محو کوک شدم و اونم بم خیره شده بود
کوک:بیب چقد خشگل شدی
ا.ت:توعم زیادی جذاب شدی اینطوری همه بت نگا میکنن و من اینو نمیخام
کوک:ولی فقط تو ب چشمم میای هیچوقت ب این شک نکن
ا.ت:دستشو گرفتم
پس بیا بریم ولی اگ کسی بت نزدیک بشه سالم نمیزارمش
کوک:خندیدم:باشه بریم
"ا.ت"
نگا اون دخترا خیلی رو مخم بود دلم میخاست بکشمشون ولی کوک گفت بهشون توجهی نکنم
اما نمیتونستم
کوک ارزش زیادی برام داشت و نمیخاستم کسی اونو ازم بگیره چون اگ این اتفاق میفتاد دیگ زندگی برام معنایی نداشت
کوک:بیب پاشو بریم هیچیم نخوردی
بیا میخام واست پشمک بخرم
ا.ت:بدون هیچ حرفی رفتم سوار ماشین شدم
کوک:بیب این موضوع انقد ارزش نداره ک ب خاطرش خودتو ناراحت میکنی
ا.ت:یعنی اگ چند تا پسر همینطوری ب من نگا کنن تو کاری نمیکنی
کوک:زندشون نمیزارم
ا.ت:پس انقد نگو ناراحت و عصبی نباشم
کوک:الان دیگ فراموشش کن نزار روزمون خراب بشه
ا.ت:خیله خب بریم
کلی خوراکی خریدیم و بعدش رفتیم خونه
اون ماجرارو فراموش کردم اما ن کاملن ولی سعی کردم بش فکر نکنم
چون کوک حتا بهشون ذره ای اهمیت نمیداد و بیشترین توجهش ب من بود همونطور ک من جز اون ب کس دیگه ای توجه نمیکردم
#تک_پارتی
#jenkook
"ا.ت"
داشتم واسش شیرموز درست میکردم ک یدفعه کرم درونم فعال شد و کلی نمک و فلفل ریختم داخل شیرموز و بعد اینکه اماده شد بردم براش و خودم رفتم تو اتاق
"کوک"
شیرموزی ک ا.ت برام اورده بودو خوردم اما ای کاش نمیخوردم
رفتم تو دسشویی همه رو خالی کردم
دویدم سمت اتاق اما در قفل بود
محکم در زدم
همینطور ک درو میکوبیدم گفتم
کوک:درو باز کن ا.ت
ا.ت:انقد خندیده بودم نمیتونستم از جام بلند شم برم سمت در
کوک:با کلید یدکی ک داشتم درو باز کردم
ا.ت:با دیدن کوک خنده رو لبم خشک شد
کوک:باید تا تهشو بخوری تا ببخشمت
ا.ت:من عمرن اونو بخورم
کوک:نخوری بزور میکنم تو دهنت
ا.ت:بالشو گرفتم ک هروقت اومد سمتم بزنمش ولی بالشو ازم گرفت و چسبوندم ب دیوار و شیرموزو ب زور ب خوردم داد
حالم بد شدو رفتم سمت دسشویی
«نیم ساعت بعد»
کوک:دیگ از این کارا نکنیاا
ا.ت:باشه دیگ نمیکنم
کوک:الان حالت خوبه
ا.ت:اره بهترم
کوک:خوبه حالا بیا یکم شیرموز بخور
ا.ت:نمیخام
کوک:خندیدم و گفتم:نترس اینو از بیرون خریدم اونی نیست ک خودت درست کردی
ا.ت:دروغ نگیاا
کوک:اخه من کی بهت دروغ گفتم عشقم
ا.ت:عام خب هیچوقت
کوک:پس بخورش
ا.ت:باشه
یکم خوردم و سرمو گذاشتم رو شونه کوک و چشامو بستم
کوک:با لبخند نگاش کردم و دستمو گذاشتم رو موهاش و نوازشش کردم
ا.ت:خرگوش کوچولوم
کوک:بله
ا.ت:تو چرا انقد کیوت شدی یدفعه
کوک:کیوت بودم پشمک
ا.ت:من پشمکم
کوک:اره پشمک منی..فقط من
ا.ت:بش نگا میکردم ک لپمو گاز گرفت
کوک:خشمزه بود
ا.ت همینطور بم نگا میکرد و چیزی نمیگفت
کوک:بیب خوبی
ا.ت:عا ن ینی اره خوبم
کوک:مطمعنی
ا.ت:خب اره
کوک:باشه
ک یدفعه لبشو گذاش رو لبم
بعد ی بوسه خیس و طولانی از هم جدا شدیم
ا.ت:کوک من میخام ی چیزی بت بگم
کوک:میشنوم
ا.ت:من میخام بگم ک...
باید برای یک هفته برم از اینجا
کوک:کجا میخای بری!¿ اتفاقی افتاده هوم!¿
ا.ت:ن اتفاقی نیوفتاده یکی از دوستام دعوتم کرده برای مراسم ازدواجش ک تو امریکاس منم میخام برم میشه!¿
کوک:یعنی میخای منو تنها بزاری
ا.ت:واسه خودمم سخته ولی اگ نرم دوستم ناراحت میشه
کوک:یعنی اون برات از من مهمتره
ا.ت:معلومه ک ن هیچکی ب اندازه تو برام ارزش نداره
کوک:پس نرو
ا.ت:باشه پس بش زنگ میزنم و میگم نمیام
کوک:افرین بیبی من
ا.ت:لبخندی بش زدم و گوشیمو برداشتم و ب دوستم زنگ زدم و گفتم نمیتونم بیام یکم ازم ناراحت شد ولی مهم نیس مهم این که کوک خوشحاله و منم جز این چیز دیگ ای نمیخام
کوک:خب بیب اماده شو میخام ببرمت رستورانی ک اولین بار همو اونجا دیدیم
ا.ت:واقن!¿ باشه..
سریع رفتم اتاق و اماده شدم و رفتم پایین ک محو کوک شدم و اونم بم خیره شده بود
کوک:بیب چقد خشگل شدی
ا.ت:توعم زیادی جذاب شدی اینطوری همه بت نگا میکنن و من اینو نمیخام
کوک:ولی فقط تو ب چشمم میای هیچوقت ب این شک نکن
ا.ت:دستشو گرفتم
پس بیا بریم ولی اگ کسی بت نزدیک بشه سالم نمیزارمش
کوک:خندیدم:باشه بریم
"ا.ت"
نگا اون دخترا خیلی رو مخم بود دلم میخاست بکشمشون ولی کوک گفت بهشون توجهی نکنم
اما نمیتونستم
کوک ارزش زیادی برام داشت و نمیخاستم کسی اونو ازم بگیره چون اگ این اتفاق میفتاد دیگ زندگی برام معنایی نداشت
کوک:بیب پاشو بریم هیچیم نخوردی
بیا میخام واست پشمک بخرم
ا.ت:بدون هیچ حرفی رفتم سوار ماشین شدم
کوک:بیب این موضوع انقد ارزش نداره ک ب خاطرش خودتو ناراحت میکنی
ا.ت:یعنی اگ چند تا پسر همینطوری ب من نگا کنن تو کاری نمیکنی
کوک:زندشون نمیزارم
ا.ت:پس انقد نگو ناراحت و عصبی نباشم
کوک:الان دیگ فراموشش کن نزار روزمون خراب بشه
ا.ت:خیله خب بریم
کلی خوراکی خریدیم و بعدش رفتیم خونه
اون ماجرارو فراموش کردم اما ن کاملن ولی سعی کردم بش فکر نکنم
چون کوک حتا بهشون ذره ای اهمیت نمیداد و بیشترین توجهش ب من بود همونطور ک من جز اون ب کس دیگه ای توجه نمیکردم
۵۱.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.