ماه و گرگ 🌘✨
#ماه_و_گرگ 🌘✨
#p2
.
صبح بعد ناخودآگاه بیدار شدم و ساعت رو نگاه
کردم.
شتتتت!
یه ربع بههشت بود و من باید هشت مدرسه باشم.
اولین روز مدرسه داشت دیرم میشد و من از این
متنفر بودم.
سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم رو
آب زدم
مامان رفته بود سرکار و منم خواب مونده بودم.
موهای شکلاتی رنگ تا پایین باسنم رو با بدبختی
شونه زدم. و دم اسبی بالا بستم.
سریع سمت کمد رفتم و یونی فرم مدرسمون رو
پوشیدم. و از خونه رفتم بیرون...
سوار اتوبوس شدم تا به مدرسه برسم.
وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه
شدم.
مستقیم دفتر مدیر رفتم و اونم منو سر کلاس برد.
وقتی وارد کلاس شدیم دستام رو از پشت بهم گره
داده بودم و لبخند ملیحی داشتم.
مدیر منو معرفی کرد و معلم جامو مشخص کرد.
دانش آموزای اون کلاس معمولا خوشگل بودن،
اما همه با پچ پچ از موهای بلند من
صحبت میکردن
چشمام رو به روبهروم دوختم و کتاب رو
در اوردم.
بعد از کلاس وسایلم روجمع کردم تا برم کافه تریا.
از اونجایی که صبحونه نخوردم بدجوریضعف
کرده بودم.
وقتی به کافه تریا رفتم صبحونه رو گرفتم و یه
میز انتخاب کردم و نشستم.
داشتم غذامو میخوردم که متوجه شدم هرج و
مرج داخل تریا زیاد شده.
سرمو به سمت سرصدا برگردوندم که یه
اکیپ پسر
که بهشون میخورد بد بوی باشن مواجه شدم.
یکی که بهش میخورد سر دستشون باشه یه میز
انتخاب کرد و نشست . بقیه اعضای
اکیپشم کنارش نشستن.
کم کم همه بچه ها رسما داشتن از تریا فرار
میکردن.
کافه تریا خالی شده بود
ولی اونا خیلی ریلکس داشتن غذاشونو میخوردن.
مگه اون کی بود که همه از ترسش از تریا بیرون
رفتن؟
شرایط پارت سوم
لایک ۲۰
#p2
.
صبح بعد ناخودآگاه بیدار شدم و ساعت رو نگاه
کردم.
شتتتت!
یه ربع بههشت بود و من باید هشت مدرسه باشم.
اولین روز مدرسه داشت دیرم میشد و من از این
متنفر بودم.
سمت دستشویی رفتم و دست و صورتم رو
آب زدم
مامان رفته بود سرکار و منم خواب مونده بودم.
موهای شکلاتی رنگ تا پایین باسنم رو با بدبختی
شونه زدم. و دم اسبی بالا بستم.
سریع سمت کمد رفتم و یونی فرم مدرسمون رو
پوشیدم. و از خونه رفتم بیرون...
سوار اتوبوس شدم تا به مدرسه برسم.
وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه
شدم.
مستقیم دفتر مدیر رفتم و اونم منو سر کلاس برد.
وقتی وارد کلاس شدیم دستام رو از پشت بهم گره
داده بودم و لبخند ملیحی داشتم.
مدیر منو معرفی کرد و معلم جامو مشخص کرد.
دانش آموزای اون کلاس معمولا خوشگل بودن،
اما همه با پچ پچ از موهای بلند من
صحبت میکردن
چشمام رو به روبهروم دوختم و کتاب رو
در اوردم.
بعد از کلاس وسایلم روجمع کردم تا برم کافه تریا.
از اونجایی که صبحونه نخوردم بدجوریضعف
کرده بودم.
وقتی به کافه تریا رفتم صبحونه رو گرفتم و یه
میز انتخاب کردم و نشستم.
داشتم غذامو میخوردم که متوجه شدم هرج و
مرج داخل تریا زیاد شده.
سرمو به سمت سرصدا برگردوندم که یه
اکیپ پسر
که بهشون میخورد بد بوی باشن مواجه شدم.
یکی که بهش میخورد سر دستشون باشه یه میز
انتخاب کرد و نشست . بقیه اعضای
اکیپشم کنارش نشستن.
کم کم همه بچه ها رسما داشتن از تریا فرار
میکردن.
کافه تریا خالی شده بود
ولی اونا خیلی ریلکس داشتن غذاشونو میخوردن.
مگه اون کی بود که همه از ترسش از تریا بیرون
رفتن؟
شرایط پارت سوم
لایک ۲۰
۲۳.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.