ماه و گرگ پارت 1 🌘✨
#ماه_و_گرگ_پارت_1 🌘✨
#p1
.
(ا.ت)
از پنجره ماشین بیرون رو نگاه میکردم
بیرون خیلی سرسبز بود و آسمون آبی زیباتر
از هر زمانی بود.
شیشه رو پایین کشیدم و دستمو بیرون بردم ..
هوممم! چه نسیم خنکی!
با صدای مادرم نگاهش کردم.
بهم لبخند زد.گفت:
_معلومه از اینجا خوشت اومده!
+آره،خیلی سرسبزه اینجا عاشق اینجور جاهام.
مادرم کنار خونه جدیدمون ماشین رو نگه داشت.
خونه قشنگی بود.
پیاده شدم و به داخل خونه رفتم.تویه خونه گشتی
زدم.نشیمن بزرگ و دو تا اتاق خواب داشت.
مادرم از قبل خونه رو چیده بود و فقط
وسایل شخصی مونده بود که از خونه قبلی بیاریم.
وسایل رو چیدیم و مادرم شام رو درست کرد.
من ا.ت سال سوم دبیرستانم یعنی یه سال آخری!
بخاطر شغل مادرم خیلی زیاد خونمون رو عوضمیکنیم ولی خوب من
دیگه عادت کردم؛
دوماه دیگه میشم 18 ساله و باید خودم رو برای
آزمون های ورودی دانشگاه آماده کنم.
من به طور کلی هیچ دوستی نداشتم .
تابحال دوست پسر هم نداشتم و این کمک میکرد
تا رو مسائل زندگیم تمرکز کنم.
همیشه من اون دختری بودم که منزوی بود و
کسی علاقه ای برای دوست شدن بهم نداشت.
فردا باید به مدرسه جدیدم میرفتم. هرچند برام
مدرسه عوض کردن و آشنا شدن با آدمای جدید
عادی بود.
به اتاق زیر شیروونی که اتاق من بود رفتم
خودم رو روی تخت پرتاب کردم و از شیشه ای که
نمای آسمون رو داشت ستاره هارو نگاه کردم.
این منطقه حس خوبی داشت.
ولی نمیدونم چرا احساس میکنم آینده خوبی اینجا
ندارم...
کم کم احساس خستگیکردم و زیر پتو خزیدم و
خوابم برد
شرایط پارت بعد
لایک ۱۵
و
کامنت هم بزارید
#p1
.
(ا.ت)
از پنجره ماشین بیرون رو نگاه میکردم
بیرون خیلی سرسبز بود و آسمون آبی زیباتر
از هر زمانی بود.
شیشه رو پایین کشیدم و دستمو بیرون بردم ..
هوممم! چه نسیم خنکی!
با صدای مادرم نگاهش کردم.
بهم لبخند زد.گفت:
_معلومه از اینجا خوشت اومده!
+آره،خیلی سرسبزه اینجا عاشق اینجور جاهام.
مادرم کنار خونه جدیدمون ماشین رو نگه داشت.
خونه قشنگی بود.
پیاده شدم و به داخل خونه رفتم.تویه خونه گشتی
زدم.نشیمن بزرگ و دو تا اتاق خواب داشت.
مادرم از قبل خونه رو چیده بود و فقط
وسایل شخصی مونده بود که از خونه قبلی بیاریم.
وسایل رو چیدیم و مادرم شام رو درست کرد.
من ا.ت سال سوم دبیرستانم یعنی یه سال آخری!
بخاطر شغل مادرم خیلی زیاد خونمون رو عوضمیکنیم ولی خوب من
دیگه عادت کردم؛
دوماه دیگه میشم 18 ساله و باید خودم رو برای
آزمون های ورودی دانشگاه آماده کنم.
من به طور کلی هیچ دوستی نداشتم .
تابحال دوست پسر هم نداشتم و این کمک میکرد
تا رو مسائل زندگیم تمرکز کنم.
همیشه من اون دختری بودم که منزوی بود و
کسی علاقه ای برای دوست شدن بهم نداشت.
فردا باید به مدرسه جدیدم میرفتم. هرچند برام
مدرسه عوض کردن و آشنا شدن با آدمای جدید
عادی بود.
به اتاق زیر شیروونی که اتاق من بود رفتم
خودم رو روی تخت پرتاب کردم و از شیشه ای که
نمای آسمون رو داشت ستاره هارو نگاه کردم.
این منطقه حس خوبی داشت.
ولی نمیدونم چرا احساس میکنم آینده خوبی اینجا
ندارم...
کم کم احساس خستگیکردم و زیر پتو خزیدم و
خوابم برد
شرایط پارت بعد
لایک ۱۵
و
کامنت هم بزارید
۱۳.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.